نویسنده: مارکو میلانوویچ
استاد حقوق بین الملل در دانشکده حقوق دانشگاه ناتینگهام
ترجمه: رعنا مددی
دانش آموخته کارشناسی ارشد حقوق بین الملل
ویراستار علمی: دکتر آرامش شهبازی
دانشیار دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی
نیویورک تایمز به تازگی دو نمونه جالب در خصوص دو قتل هدفمند متمایز منتشر نموده است. نخستین مورد درخصوص پایان غم انگیز ۲۰ سال حضور ایالات متحد امریکا در افغانستان است- یک حمله پهپادی در ۲۹ آگوست توسط ارتش امریکا در کابل انجام شد، ظاهرا علیه تروریست هایی که نقشه دومین حمله مرگبار به فرودگاه بین المللی آن جا را داشتند. باوجوداین، حمله پهپادی به جای تروریست ها ۱۰ غیرنظامی، از جمله ۷ کودک را به قتل رساند؛ زماری احمدی، راننده خودرو که مورد اصابت پهپاد واقع شد در واقع امدادگر یک سازمان غیردولتی امریکایی بود که امید داشت در امریکا پناهنده شود. ارتش امریکا خطای خود را پس از بررسی تایمز و روزنامه گاران در این خصوص پذیرفت.
نمونه دوم افشایی مفصل از ترور ۲۷ نوامبر ۲۰۲۰ محسن فخری زاده، دانشمند برجسته برنامه هسته ای ایرانیان توسط عوامل اسرائیلی است. این اوج مجموعه ای از چنین قتل های هدفمند دانشمندان درگیر در برنامه هسته ای ایران بود و شیوه اجرای آن- استفاده از مسلسل با کمک هوش مصنوعی و کنترل از راه دور در کنار جاده در کمین، درحالی که فخری زاده به سمت خانه ییلاقی نزدیک تهران با خودروی خود رانندگی می کرد- گویی بخش هایی از یک رمان علمی- تخیلی را به ذهن متبادر می کند. در واقع، هنگامی که مقامات ایرانی نخستین بار علت قتل فخری زاده را بیان کردند داستان به اندازه ای خیالی تلقی گردید که به طور گسترده ای دروغ پنداشته شد، هم در ایران و هم در خارج. اما مشخص است یک ربات قاتل- گرچه از نوع کاملا خودکار نبود- در واقع در ترور وی استفاده شد؛ داستان تایمز بسیار خواندنی است.
چند مشابهت جالب بین این دو قضیه باید بررسی شود. یک مورد استفاده از فن آوری در اجرای ترور و به ویژه در تضمین- یا عدم تضمین- اینکه هدف، هدف صحیح مدنظر است، می باشد. برای نمونه، کاربران پهپاد امریکایی قادر بودند فعالیت های آقای احمدی را برای حدود ۸ ساعت پیش از آغاز حمله موشکی دنبال نمایند. باوجوداین، به رغم این قابلیت، هر جزء جدید از اطلاعات که از پردازش جهت گیرانه مبتنی بر اطلاعات ابتدایی ناقص رنج می برد و به قضاوت واقعی اشتباه یکی پس از دیگری منجر می شد- متعاقبا امدادگری که ظرف های آب را به اتومبیل خود بار می کرد به عنوان تروریستی که قصد داشت مواد منفجره برای فرودگاه کابل بارگیری کند، تلقی شد. از سوی دیگر، عوامل اسرائیلی موفق تر بودند. آن ها نه تنها قادر بودند حرکات آقای فخری زاده را با دقت باورنکردنی برای استقرار کمینگاهشان دنبال کنند، بلکه آن ها از مسلسلی استفاده کردند که از طریق ماهواره با کاربر انسانی از راه دور، خارج از ایران کنترل می شد و با کمک هوش مصنوعی سلاح را قادر می ساخت تاخیر زمانی میان شلیک اولیه کاربر و شلیک مسلسل را محاسبه کند، تا عقب نشینی مسلسل را به درستی تنظیم کند و شناسایی چهره برای جلوگیری از مورد اصابت قرار گرفتن همسر آقای فخری زاده که در کنار او روی صندلی سرنشین جلوی اتومبیل نشسته بود یا سایر ناظران را استفاده نماید. این سلاح ماشینی فوق العاده پیچیده بود، در قطعاتی به ایران قاچاق شده و سپس به دقت سرهم و توسط سرمایه های انسانی اسرائیلی در این زمینه کالیبره شده بود، افرادی که نیازی نبود نزدیک باشند وقتی ترور خودش اتفاق می افتاد. تنها نقص این فن آوری این بود که بمبی که برای انهدام مسلسل پس از ترور درنظرگرفته شده بود به طور کامل عمل نکرد.
بنابراین، استفاده از فناوری توسط کنشگران خارجی وجود دارد که تلاش می کنند حقیقت آن چه در واقع رخ داده بود را ثابت کنند، چیزی که ما به طور فزاینده ای در این عصر دسترسی آزادانه به منابع داریم به آن عادت می کنیم. و سرانجام، حقوق حاکم است- هر دو قضیه از عدم قطعیت اساسی حتی درخصوص اینکه کدام رژیم های فرعی حقوق بین الملل بر توسل به زور مرگبار اعمال می شوند و پس از آن از عدم قطعیت راجع به چگونگی اعمال آن ها رنج می برند. مابقی این مطلب بر موضوعات حقوقی حق بر جنگ، حق در جنگ و حقوق بشر تمرکز خواهد کرد. من به هیچ موضوع مربوط به حقوق امریکا و اسرائیل نخواهم پرداخت.
حقوق حاکم بر توسل به زور/ حق بر جنگ
نخستین موضوعی که در هر دو قضیه مطرح می شود این است که آیا قتل های هدفمند توسط امریکا و اسرائیل به ترتیب توسل به زورعلیه افغانستان و ایران است که در بادی امر به موجب ماده ۲(۴) منشور ممنوع است. مسئله اصلی این جا این است که آیا توسل نسبتا سطح پایین به زور مرگبار توسط عوامل دولتی- قتل تنها یک فرد، اگر مرگ فخری زاده جدا نگریسته شود، یا چندین فرد در طول دوره زمانی طولانی تر (اگر سایر ترورهای فرمان داده شده توسط اسرائیل را به حساب آوریم)، یا قتل ۱۰ فرد در یک لحظه زمانی واحد (که در خصوص حمله پهپادی غفلت کارانه امریکا صادق است)- «زور» به مفهوم ماده ۲(۴) تلقی می شود. و اگر هر دو قتل توسل به زور در آن معنی باشد، پرسش بعدی این خواهد بود که آیا آن قتل ها به موجب ماده ۵۱ منشور به عنوان «حملات مسلحانه» محسوب می شوند، که مستلزم یک عنصر شدت مضاعف باشند و حق بر دفاع مشروع را ایجاد کنند. این پرسش ها بررسی شده است، برای مثال، در پست های بسیار هوشمندانه تام رایس در جاست سکیوریتی و داپو این جا در ایجیل: تاک! در زمینه حملات سالزبری نوویچوک، از این رو نمی خواهم اینجا به دقت به آن ها بپردازم. کافی است گفته شود که قتل تنها یک فرد توسط یک دولت در قلمرو دولت دیگر می تواند کاملا معقولانه توسل به زور علیه دولت اخیر تلقی شود و بنابراین این ارزیابی تنها هنگامی آسان تر می شود که مفهوم موسع ]توسل به زور[ درنظرگرفته شود.
بنابراین هر دو عملیات اسرائیلی و آمریکایی را می توان به عنوان توسل به زور تلقی کرد که درغیاب توجیه قانونی توسل به زور، مغایر منشور سازمان ملل متحد است. حمله پهپادی امریکا به طور بالقوه می تواند بر دو مبنا توجیه شود- رضایت و دفاع مشروع. مثلا در خصوص مبنای نخست، امریکا می تواند استدلال نماید که حضور نظامی اش در افغانستان توسط حکومت افغانستان مورد رضایت بوده و از این رو این رضایت عملیاتی نظیر این حمله را دربرمی گیرد. مشکل این جا این است که این حکومت که این رضایت را ابراز کرده بود زمانی که حمله پهپادی اتفاق افتاد، سقوط کرده بود. مشخص نیست که آیا در آن زمان دولت افغانستان هیچ حکومتی نداشت یا اینکه طالبان باید پیش از این چنین حکومتی تلقی می شد (اگر آن ها حتی امروزه واجد این شرایط باشند). به بیان دیگر، آیا رضایت اعلام شده به امریکا با پایان حکومت غنی زایل شد؟ حتی اگر زایل شده باشد، آیا در طول دوره ای که نیروهای امریکا می بایست عقب نشینی می کردند ولی حضورشان را ادامه دادند چند مقطع زمانی معقول قانونی باقی می ماند؟ با این حال، آیا این احتمال وجود دارد که بتوان همکاری طالبان با امریکا در خصوص حفاظت از فرودگاه کابل را از برخی جهات رضایت ضمنی تلقی نمود؟
عدم قطعیت پیرامون هر استدلالی درباره رضایت احتمالا بدین معنی خواهد بود که امریکا ترجیح می دهد برای حمله پهپادی خود به توجیه دفاع مشروع استناد کند – یعنی، مورد اصابت قرار دادن تروریست های داعش برای بازداشتن آن ها از حمله به نیروهای امریکا و متحدان در فرودگاه کابل لازم بود. اما آن استدلال نیز به زحمت درست است. نخست، این استدلال مفروض می داند که حضور امریکا در آن فرودگاه قانونی بود که ما را به موضوع رضایت که در بالا بررسی شد سوق می دهد – یک دولت نمی تواند برای حفاظت از نیروهای خود که در کشور دیگری آنان را مستقر نموده به دفاع مشروع متوسل شود، درصورتی که آن استقرار خود غیرقانونی باشد.
دوم و مهم تر اینکه، افرادی که در واقع توسط امریکا مورد اصابت قرار گرفتند بی گناه بودند نه تروریست های داعش که قصد حمله به فرودگاه را داشتند. به دیگر سخن، حمله امریکا با یک اشتباه موضوعی لکه دار شد و پرسش اصلی این جا این است که آیا چنین اشتباهی که از نظر ذهنی صادقانه و از نظر عینی منطقی است برای تبرئه امریکا از مسئولیت کافی خواهد بود؟ خوانندگان را به مجموعه مطالب منتشره خود در خصوص اشتباهات موضوعی در توسل به زور مرگبار برای بحث مفصل ارجاع می دهم (این جا، این جا و این جا). خیلی خلاصه، یک اشتباه از نظر ذهنی صادق- یا همچنانکه ژنرال امریکایی مک کنزی اظهار نمود که کاربران پهپاد «با اعتقاد عمیق» به این که آن ها تروریست ها را هدف قرار می دادند، عمل می کردند – به وضوح برای تبرئه امریکا از الزام به پاسخگویی کافی نخواهد بود. اما یک اشتباه از نظر عینی معقول ممکن است]کافی باشد[.
درحالی که امریکا ممکن است چند استدلال منطقی برای توجیه حمله اشتباه خود براساس حق بر جنگ/ توسل به زور داشته باشد، اسرائیل چنین استدلالی برای قتل آقای فخری زاده و سایر دانشمندان هسته ای ایرانی ندارد. اسرائیل تنها می تواند ادعایی نظری برای دفاع مشروع داشته باشد – که قتل فخری زاده برای متوقف ساختن ایران از ساخت سلاح هسته ای که علیه اسرائیل استفاده خواهد شد ضروری بود- ولی این ادعا حتی براساس رهیافت های توسعه طلبانه معاصر در دفاع مشروع، نظیر رویکردهای امریکا و انگلستان غیرقابل توجیه است. رویه عمومی این جا این است که دفاع مشروع در مقابل یک حمله مسلحانه پیش بینی شده در آینده تنها در صورتی مجاز است که آن حمله قریب الوقوع باشد. پیشتر به مفهوم قرابت وقوع در این بلاگ پرداخته بودم، برای مثال در زمینه حمله به سلیمانی (بنگردید به این جا و این جا).
اگر «قرابت وقوع» از نظر زمانی تفسیر شود، به وضوح چنین حمله هسته ای قریب الوقوعی توسط ایران علیه اسرئیل وجود ندارد که قتل فخری زاده بتواند آن را درهم بشکند. اما حتی اگر «قریب الوقوع بودن» استنباط می شد، همچنان که برخی گزارش های توسعه طلبانه استنباط می کنند، به صورت کاملاً علّی به گونه ای که حمله مسلحانه قریب الوقوع جایی بود که قربانی آن حمله آینده باید اکنون برای متوقف کردن آن اقدام می کرد، چنین حمله ای در این جا مشهود نبود. حتی اگر بپذیریم که مقامات ایرانبدون تغییر عقیده سلاح هسته ای می سازند (که آن ها ممکن است بسازند یا خیر)، هیچ ادله ای وجود ندارد که آن ها به گونه ای غیرقابل تغییر با آن سلاح به اسرائیل حمله کنند. در واقع چنین اقدامی به نوعی خودکشی رژیم ایران تلقی می شود، اگر به دلیل دیگری قابل توجیه نباشد با این ادعا که اسرائیل درحال حاضر زرادخانه هسته ای خود را دارد. پس برای اسرائیل نمی تواند ضروری باشد که اکنون برای پیشگیری از وقوع حمله اقدام کند. از این رو، حتی اگر مفهوم «خطر قریب الوقوع» با موسع ترین تفسیر خود در نظر گرفته شود این استدلال که ایران حمله هسته ای قریب الوقوعی علیه اسرائیل انجام خواهد داد و قتل فخری زاده برای متوقف کردن این حمله ضروری بود، استدلال قابل پذیرشی نیست.
بدیهی است اسرائیل ایران هسته ای را به عنوان تهدیدی وجودی تلقی می کند و قصد دارد اکنون برای کاهش آن تهدید اکنون اقدام کند. ولی این شیوه تفکر کاملا پیشگیرانه است – این شیوه حقیقتا نمی تواند به عنوان دفاع مشروع توصیف شود، همان قدر که برخی دکترین توسعه طلبانه کابینه اول جورج دبلیو بوش نمی تواند چنین توصیف شود. اهمیت بالقوه این تهدید این موقعیت را تغییر نمی دهد. اسرائیل درحال حاضر قابلیت هسته ای دارد که می تواند ایران را ویران نماید، باوجوداین نمی پذیریم که ایران امروزه می تواند علیه اسرائیل در برخی اشکال فرضی دفاع مشروع عمل نماید. امریکا و روسیه این قابلیت را دارند بارها یکدیگر را ویران کنند، با این حال حتی در طول اوج جنگ سرد نمی پذیرفتیم که صرف دارا بودن چنین قابلیتی و حالت خصمانه دو دولت برای مطرح نمودن ادعای دفاع مشروع کافی باشد. پذیرش آن دیدگاه بدین معناست که هر دولتی ذی حق خواهد بود علیه هر دولت دیگری که آن را به عنوان یک تهدید تلقی می کند، اعمال زور نماید.
حقوق بین الملل بشردوستانه/ حق در جنگ
با حرکت به سوی حقوق بین الملل بشردوستانه، هر دو قتل هدفمند موضوعات جالبی را مطرح می کند- به ویژه در مورد قابلیت اعمال حقوق بین الملل بشردوستانه. ابتدا به ترور فخری زاده برمی گردیم، یک دیدگاه می تواند این باشد که وی در زمان صلح به قتل رسیده است، که کشتن او هیچ گونه ارتباطی با هیچ مخاصمه مسلحانه ای ندارد و بنابراین حقوق بین الملل بشردوستانه حقیقتا اعمال نمی شود. یک دیدگاه جایگزین می تواند این باشد که در زمان حمله، میان اسرائیل و ایران یک مخاصمه مسلحانه بین المللی از پیش موجود وجود داشته است، به عنوان مثال به دلیل خصومت بین اسرائیل و نیروهای مسلح ایران و نیروهای نیابتی در سوریه. اما حتی اگر این دیدگاه اخیر از نظر عملی و حقوقی صحیح پنداشته شود، نیازی به تحلیل حق بر جنگ نخواهد داشت، همچنان که در بالا مطرح شد – وجود یک مخاصمه مسلحانه بین المللی اسرائیل را محق نخواهد ساخت که تهاجمی همه جانبه علیه ایران در قلمرو خود ایران و برعکس را آغاز نماید.
بیایید فرض کنیم که در حقیقت یک مخاصمه مسلحانه بین المللی از پیش موجود میان اسرائیل و ایران وجود داشت، یا اینکه ترور به کمک هوش مصنوعی چنین مخاصمه مسلحانه بین المللی را ایجاد کرد، که تنها برای مدت بسیار کوتاهی طول کشید. آیا فخری زاده در آن مخاصمه مسلحانه بین المللی یک هدف نظامی قانونی بوده است- به بیان دیگر، آیا او به عنوان یک رزمنده طبقه بندی می شود؟
کاملاً روشن است که دانشمندان، حتی اگر در پژوهش هایی با کاربرد نظامی آشکار مشغول باشند، به موجب آن رزمنده تلقی نمی شوند. تاسیساتی که آن ها در آن کار می کنند در صورتی که به موجب ماهیت، مکان، هدف یا استفاده اش همکاری موثری در عملیات نظامی داشته باشد و اگر تخریب جزئی یا کلی آن، در شرایط حاکم در آن زمان، مزیت نظامی قطعی داشته باشد، ممکن است یک هدف نظامی قانونی باشد (قاعده ۸، طرح عرفی حقوق بین الملل بشردوستانه کمیته بین المللی صلیب سرخ). اگر اصل تناسب رعایت شود، دانشمندی که در آن تاسیسات کار می کند ممکن است اتفاقا به طور قانونی کشته شود. اما صرف کار یک دانشمند که به تلاش نظامی کمک می کند، مانع غیرنظامی تلقی شدن وی نمی شود، همان طور که نیروی کار یک کارگر کارخانه یا مزرعه که تلاش جنگ را ادامه می دهد، مانع غیرنظامی تلقی شدن آن ها نمی شود.
باوجوداین ممکن است وضعیت شخصی فخری زاده به این سادگی نباشد. در حالی که او بدون تردید یک دانشمند و یک استاد دانشگاه بود، درجه سرتیپی در سپاه پاسداران ایران را نیز دریافت کرده بود. سپاه را می توان به راحتی بخشی از نیروهای مسلح ایران تلقی نمود؛ گرچه این سازمان بسیار پیچیده و چند وجهی است، به طور خاص، اصل ۱۵۰ قانون اساسی ایران به وضوح سپاه را بخشی از نیروهای مسلح ایران می داند. بنابراینفخری زاده به عنوان عضوی از آن نیروی مسلح می تواند یک رزمنده باشد؛ تنها کارکنان پزشکی و مذهبی نیروهای مسلح از تعریف یک رزمنده مستثنی می شوند (قاعده ۳، طرح کمیته) و او نیز اینگونه نبود. به طور خلاصه، موقعیت وی می تواند هیچ تفاوتی با قاسم سلیمانی که او نیز سردار سپاه پاسداران بود، نداشته باشد و اگر این درست باشد قتل او نقض حقوق بین الملل بشردوستانه نخواهد بود، حتی در حدی که حقوق بین الملل بشردوستانه اعمال شده باشد– با این حال، همان طور که پیشتر توضیح داده شد، ضرورت تحلیل حقوق بر جنگ را منتفی نمی کند.
اکنون با بازگشت به حمله پهپادی امریکا در کابل، ما یک موضوع جدید دیگر درخصوص قابلیت اعمال]حقوق بین الملل بشردوستانه[ داریم. تردیدی وجود ندارد که پیش از سقوط کابل، امریکا درگیر یک مخاصمه مسلحانه غیر بین المللی علیه طالبان بود و به طور مشترک با حکومت افغان با آن ها مبارزه می کرد. اجازه دهید فعلاً مشکل تداوم وجود حکومت افغان و تأثیر آن بر وجود و طبقه بندی این مخاصمه را کنار بگذاریم. مسئله مهم تر این است که حمله پهپادی به نظر عموم حتی علیه طالبان صورت نگرفت – در واقع امریکا در آن زمان به طور فعال با طالبان همکاری می کرد، از جمله با اشتراک اطلاعات، به منظور حفاظت از تلاش برای تخلیه در فرودگاه. بلکه، این حمله علیه تروریست های مظنون به دشمنی با طالبان که به استان خراسان داعش متعلق بودند صورت گرفت، ولوآنکه افرادی که در نهایت کشته شدند هیچ ارتباطی با خراسان داعش نداشتند. بنابراین نمی توانم درک کنم که چگونه این حمله پهپادی با مخاصمه مسلحانه غیربین المللی امریکا/ طالبان در افغانستان ارتباط دارد. این حمله می توانست با حقوق بین الملل بشردوستانه قاعده مند شود تنها در صورتی که «خشونت مسلحانه متمادی» بین نیروهای آمریکا و خراسان داعش وجود می داشت، یعنی اگر یک مخاصمه مسلحانه غیربین المللی ناپیوسته میان امریکا و این گروه مسلح وجود می داشت که در این قضیه به نظر نمی رسد وجود داشته باشد.
اگر حقوق بین الملل بشردوستانه بر حمله پهپادی امریکا اعمال شود، مسئله اساسی دوباره یکی از اشتباهات موضوعی در هدف گیری خواهد بود. همان طور که در مجوعه پست های پیشین خود توضیح دادم، این وضعیت براساس حقوق بین الملل بشردوستانه مطمئنا این است که اشتباهات موضوعی صادقانه و منطقی درخصوص تفکیک و تناسب – یعنی آن هایی که مربوط به شناسایی هدف و تلفات پیش بینی شده غیرنظامیان است – می تواند دولت را تبرئه کند. اما این امر تنها در صورتی ممکن است که همه اقدامات احتیاطی معقول اتخاذ شده باشد و به ویژه اگر تمام اقدامات ممکن برای تأیید اینکه آن هدف یک هدف نظامی بوده است (قاعده ۱۶، طرح کمیته) صورت گرفته باشد. این عمدتا یک مسئله واقعی است که درخصوص آن هیچ دیدگاه قاطعی ندارم، اما گزارشی که در مقاله نیویورک تایمز ارائه شده است به نظر نمی رسد از منطقی بودن خطای انجام شده، هر چند صادقانه باشد، چندان پشتیبانی کند. برای مثال، اتکای فرضی به مدل خودرویی که توسط آقای احمدی رانده می شد را به عنوان نشانه ای از قصد خصمانه او در نظر بگیرید، در حالی که آن مدل در کابل به طور عادی بسیار استفاده می شود.
حقوق بشر
مطمئناً حقوق بین الملل بشر برای ارزیابی قانونی بودن این دو قتل هدفمند مناسب تر از حقوق بین المل بشردوستانه است و حتی اگر این دو قتل تابع قتل در جنگ بودند این امر به خودی خود آن ها را با حق بشر برای حیات منطبق نمی کند. برای مثال، اگر امریکا آشکارا رضایت حکومت افغان برای انجام عملیات خویش را می داشت، هنوز نیازمند ارائه توجیهی برای توسل به زور مرگبار علیه افرادی می بود که آن ها را هدف قرار داده بود.
هفته گذشته این مسئله را با توجه به حکم کارتر در دادگاه اروپایی حقوق بشر به طور گسترده مورد بحث قرار دادم، که در آن دادگاه اظهار داشت که کنوانسیون اروپایی حقوق بشر بر قتل الکساندر لیتوینینکو توسط عوامل روسی در لندن اعمال شد. خوانندگان به خاطر خواهند آورد که این دادگاه به درستی رویکردی موسع برای صلاحیت فراسرزمینی اتخاذ کرد اما در اتخاذ چنین رهیافتی به مفهوم بحث برانگیز «هدف گیری مستقیم» که از حکم گرجستان علیه روسیه شماره ۲ وام گرفته شده، استناد نمود.
ازاین رو، یک فرد «به طور مستقیم هدف قرارگرفته» (به هر معنا که باشد) محق حمایت از حق حیات خویش خارج از سرزمین خواهد بود، در حالی که فردی که توسط عوامل دولتی به قتل رسیده باشد اما به این گونه مورد هدف قرار نگرفته باشد محق نخواهد بود. خودسرانه بودن آن موقعیت (که شعبه واقعاً برای تضعیف رویکرد تنگ نظرانه در بانکویچ وGvR شماره ۲ استفاده کرد) با دو قضیه پیش روی ما به خوبی نشان داده شد. آیا فردی که با پهپاد به قتل رسیده، حرکات وی برای حدود ۸ ساعت توسط کاربران پهپاد به دقت مشاهده شده، فردی بوده که «مستقیما هدف قرار گرفته» است؟ آیا فردی که با یک مسلسل رباتیک کشته شده، اما شخصی از راه دور از طریق ماهواره از صدها مایل دورتر و با کمک اندک هوش مصنوعی عمل کرده، فردی بوده که «به طور مستقیم هدف قرار گرفته» است؟ به بیان ساده، هیچ سیستم حمایت از حقوق بشر معقولی نمی تواند قتل فراسرزمینی با مسمومیت را مشمول کنوانسیون اروپایی حقوق بشر یا سایر معاهدات حقوق بشری یا برخی دیگر از معاهدات حقوق بشری تلقی کند، اما حمله پهپادی امریکا یا ترور با مسلسل پیشرفته اسرائیل را مشمول چنین معاهداتی نداند.
که این امر ما را به ماهیت نقض حق بالقوه حیات می رساند. تحلیل این جا چندان بی شباهت به حق بر جنگ نیست. دوباره به نظر من این جا اسرائیل هیچ توجیه ساختگی ندارد. اعمال زور مرگبار علیه یک فرد تنها در صورتی می تواند براساس حقوق بین الملل بشردوستانه قابل توجیه باشد که تهدیدی فوری برای حیات دیگران باشد و هیچ چاره دیگری برای مقابله با آن تهدید وجود نداشته باشد. اما آقای فخری زاده به رغم دخیل بودن در برنامه هسته ای ایران چنین تهدیدی نبود. حقوق بشر به سادگی نمی تواند قتل هر دانشمندی که کار وی، در مرحله ای از آینده ای دور، ممکن است به دیگران خسارت وارد نماید را توجیه کند. در غیر این صورت ما فقط می توانیم یک فصل شکار آزاد برای اساتید دانشگاه و دانشمندان دولتی در سراسر جهان اعلام کنیم.
درخصوص حمله پهپاد امریکا، مسئله این جا مجددا یک اشتباه موضوعی خواهد بود. بر اساس اصول مندرج در مک کن،[۱] اشتباهی که هم صادقانه و هم منطقی است- به این معنا که تمام اقدامات احتیاطی ممکن در طرح این عملیات برای به حداقل رساندن تلفات جانی اتخاذ شده بود- دولت را از نقض حق حیات تبرئه می کند، حتی اگر تهدید تشخیص داده شده برای حیات دیگران واقعاً وجود نداشته باشد. این که آیا این جا چنین است یا خیر، دوباره به تحلیل عمیق تر حقایق، از جمله بینش اطلاعاتی کاربران امریکایی در آن زمان بستگی دارد، اما همان طور که همه چیز ثابت می کند بعید به نظر می رسد که امریکا بتواند با کامیابی از زیر بار این مسئولیت شانه خالی کند.
به طور خلاصه، حمله اشتباه پهپاد امریکا در افغانستان به احتمال بسیار حقوق بین الملل را نقض کرد (بسته به حل برخی از امور موضوعی) و قتل آقای فخری زاده توسط اسرائیل به قطع و یقین این گونه بود (ما همه حقایقی را که باید بدانیم می دانیم). امریکا احتمالا به قربانیان این حمله بدون پذیرش مسئولیت حقوقی خود برای آن حمله، به جهت ملاحظات اخلاقی و نه از روی الزام حقوقی غرامت پرداخت خواهد نمود، همان طور که گاهی اوقات این کار را انجام می دهد، و در حال انجام تحقیقی درخصوص چگونگی رخ دادن این خطا است؛ اسرائیل چنین کاری نخواهد کرد، به رغم اینکه این قتل در بالاترین سطح سیاسی تأیید شد. با این همه، امیدوارم نشان داده باشم که پرداختن به حقوق بشر برای ارزیابی صحیح قضایایی غیرعادی مانند این قضایا کاملاً ضروری است.
ejiltalk.org/the-law-and-tech-of-two-targeted-killings/
[1] EctHR, McCann and others v. United Kingdom, Application No. 18984/91, 27 September 1995.