حقوق بین الملل به عنوان حقوق واقعی: رویکردی جدید نسبت به یک مساله همیشگی

حقوق بین الملل به عنوان حقوق واقعی: رویکردی جدید نسبت به یک مساله همیشگی[۱]

 

نویسنده: Philip Allott

مترجم: ساوالان محمدزاده- دانش آموخته کارشناسی ارشد حقوق بین الملل دانشگاه علوم قضایی تهران

ویراستار علمی: دکتر وحید بذار- پژوهشگر حقوق بین الملل و مدرس دانشگاه

مسئله جایگاه و وضعیت حقوق بین الملل به عنوان حقوق واقعی هرگز یک سوال صرفاً نظری نبوده و نگرش دولت ها نسبت به این مسئله همواره از اهمیت کاربردی برخوردار بوده است. در حال حاضر این موضوع با توجه به افزایش چشمگیر تعداد حکومت‌های استبدادی در سال‌های اخیر و دموکراسی‌هایی که دول آنها تمایلات خودکامه دارند، با نادیده انگاری این واقعیت که انکار تعهدات حقوقی، خطر انکار حقوق متعلق به شما توسط دیگران را به همراه دارد، بسیار مهم است.

رویکرد معمول نسبت به این مسئله در قرون اخیر، در نظر گرفتن ویژگی‌های اصلی حقوق بین‌الملل و سپس قضاوت در مورد میزان اشتراک آن ها در ویژگی‌های اصلی حقوق ملی بوده است. در این رویکرد، فرض بر این است که حقوق بین‌الملل یک نظام حقوقی بین الدولی و جدا از حقوق ملی می باشد.

جرمی بنتام در سال ۱۷۸۹ پیشنهاد تغییر نام حقوق ملت ها به حقوق بین الملل را داد تا از این مفهوم که حقوق ملت ها شامل قوانین داخلی کشورها است، اجتناب شود. دیدگاه مزبور، که در اوایل همان قرن توسط امریش دو واتل به شکلی گویا و به صراحت مطرح شده بود، این را که حقوق بین‌الملل دارای ویژگی‌های اصلی یک حقوق واقعی باشد را غیرمحتمل می‌سازد.

یک رویکرد جدید نسبت به این مساله ممکن است این باشد که پدیده اجتماعی جهانی مشروعیت را به منظور ملاحظه حقوق بین‌الملل به عنوان یک نمونه خاص از آن پدیده در نظر بگیریم. این رویکرد، آنچه را که فیلسوف برتراند راسل یک اشتباه مقوله ای می نامد تصحیح کرده و مقوله جهانی مشروعیت را جایگزین مقوله حقوق ملی می کند. یک قیاس ممکن است همراه با اشتباه مقوله درک الوهیت به عنوان داشتن ویژگی های انسانی باشد.

این دیدگاه جدید ممکن است با تعیین ماهیت و هدف مشروعیت در موقعیت انسانی آغاز شود. موقعیت انسانی به طرز قابل توجهی مانند موقعیت سایر حیوانات است. حیوانات دیگر مغز دارند، به حس های دریافت شده پاسخ می دهند، احساسات دارند، برنامه ریزی کرده و آنها را اجرا می کنند، به هر قیمتی از فرد و گله دفاع می کنند، می کشند و کشته می شوند. گونه انسانی چنین چیزهایی را از سیر تکاملی خود، به خصوص در قالب غرایز، به ارث برده است.

با این حال، گونه انسانی چیز دیگری را نیز از سیر تکاملی خود به ارث برده است؛ و آن یک مغز منحصر به فرد قدرتمند می باشد. مغز انسان توانایی تفکر در مورد عملکرد خویش را دارد، چیزی که ما آن را ذهن می نامیم. مغز انسان توانایی نامحدودی برای تصور واقعیت های جایگزین و برقراری ارتباط با آنها با استفاده از زبان، و ایجاد واقعیت دنیای انسانی متمایز از واقعیت جهان طبیعی دارد. گونه انسانی به عنوان یک بخش جدایی ناپذیر از دنیای فیزیکی طبیعی زندگی می کند، اما در دنیای انسانی که خودش ساخته است نیز زندگی می کند.

اگر مجموعه‌ای از محدودیت‌هایی که ذهن انسان بر خود تحمیل کرده است نبود، این آزادی مطلق برای ابداع واقعیت‌های جایگزین منجر به هرج و مرج در همزیستی انسان ‌ها شده و توانسته بود بقای گونه ‌ها را تهدید کند.

عقلانیت. اخلاق. جامعه مداری. مشروعیت.  عقلانیت، نوعی خود نظم دهی ذهن است که به دلیل سایر ویژگی های ذهن، به ویژه ضمیر ناخودآگاه، احتمال منطق گریزی را نمی پذیرد. اخلاق، در واقع خود نظم دهی رفتار است که امکان انواع رفتارهای غیراخلاقی را نمی پذیرد، زیرا اخلاق محصول ادیان گوناگون و فرهنگ های مختلف در زمان های متفاوت بوده است.

جامعه، نظم بخشی به زندگی جمعی است. جوامع بی شماری از جمله خانواده، قبیله، کشور و امپراتوری وجود داشته که در آن، انسان به اشکال مختلف از برده داری تا شهروندی مشارکت داشته است. مشروعیت، اجرای جمعی نظم اجتماعی است. هر جامعه ای مشروعیت را به شیوه خود اعمال می کند.

هر چهار محدودیت به روش های پیچیده و پویایی با یکدیگر تعامل دارند. به این ترتیب، انسان‌ها توانسته ‌اند جوامعی با پیچیدگی روزافزون و ثبات نسبی ایجاد کرده و به گونه‌های انسانی اجازه بقا و شکوفایی و تسلط بر سایر گونه‌های زنده و جهان طبیعی را بدهند.

در بیشتر تاریخ بشریت، دین پنجمین شکل محدودیت انسانی بود که با ارجاع به حقیقتی که از واقعیت طبیعی و بشری فراتر می رفت، توضیح و توجیه چهار مورد دیگر را ارائه می نمود. دین به عنوان یک منبع محدودیت برای میلیاردها انسان باقی می‌ماند، اما برای انسان‌های بی ‌شمار دیگری، توضیح و توجیه محدودیت‌های خودخواسته بشری به روش‌های دیگر ممکن است.

پنج محدودیت مشخص شده در این بحث ممکن است به عنوان شکلی از خود تکاملی انسان در نظر گرفته شود، که به ما اجازه می دهد نه تنها به عنوان یک گونه زنده بمانیم، بلکه از طریق منافع فعالیت جمعی منظم شکوفا شویم. آن‌ها به گونه های انسانی اجازه داده ‌اند تا در ساختن دنیای انسانی که ممکن است رو به توسعه باشد یا نباشد، به موفقیت خیره کننده ای دست یابند.

فلسفه که توسط هگل به عنوان تفکر در فکر کردن و ذهن در حال تفکر در مورد خود، تعریف شده است؛ در پی ارائه توضیحات جهانی در مورد موقعیت انسانی، از جمله محدودیت های خود تحمیلی بشر است. هگل اظهار داشت که فلسفه دو پیشینه دارد: پیشینه توسعه و تکوین آن به عنوان گفتگوی میان فلاسفه در طول زمان، و پیشینه کاربرد ایده های فلسفی در عمل اجتماعی.

ما در قیاس با استفاده از آن اصطلاحات در ریاضیات، این دو پیشینه را فلسفه محض و فلسفه کاربردی می نامیم. دیدگاه خوش بینانه هگل این بود که کاربرد عملی ایده های فلسفه محض امکان بهبود مداوم ذهن انسان و جهان بشری را فراهم کرده است.

با توجه به اینکه دنیای بشر هنوز مکانی پر از درگیری است، از درگیری های درون خانواده گرفته تا جنگ های جهانی، و مکانی مملو از هر نوع شرارت خودآزاری است، ممکن است ما به اندازه هگل خیلی خوش بین نباشیم. بشریت چیزهایی خلق کرده است که بنظر می رسد بقا و شکوفایی او را به عنوان یک گونه و فرد انسانی مستقل تهدید می کند. افسانه و دین سعی کرده اند این انحراف عجیب بشری را توضیح دهند.

فلسفه به دنبال درک خود – تکاملی و خودسازی انسان‌ و هم‌چنین خودآزاری وی بوده است. فلسفه‌های محض و کاربردی مربوط به جامعه‌ی بشری تاثیر زیادی در شکل‌گیری وضعیت فعلی دنیای انسان‌ها، از جمله هم‌زیستی آن‌ها در سطح کل بشریت، داشته اند.

توماس هابز معتقد است که وضعیت اولیه زندگی بشر، نزاع و درگیری است و بنابراین، ما به قدرت جامعه نیاز داریم. جان لاک نیز مدعی است که وضعیت اولیه آزادی بوده و جامعه برای محافظت از این ازادی طراحی شده است، به طوری که فرد ادعاهای طبیعی دارد که موجب محدودیت قدرت جامعه خواهد شد. ژان ژاک روسو معتقد است که وضعیت اولیه ازادی است، اما جامعه زنجیرهایی را بر افراد بشری تحمیل می‌کند که طبیعت فطری و ذاتی خوب آن‌ها را نابود می‌کند.

این ایده‌ها به عنوان فلسفه‌ی کاربردی مطرح شدند. هابز در رابطه با قدرت بسیار زیاد و قاطع جامعه‌ی مدرن صحبت می‌کند. لاک به دنبال توازن قدرت میان فرد و جامعه در یک جامعه‌ی دموکراتیک لیبرال است. روسو نیز به بررسی حقوق طبیعی انسان‌ها در مقابل جوامع علاقمند است، که این حقوق به جامعه‌ای که فرد به عنوان شهروند عضوی از آن است، محدود نمی‌شود.

یک فلسفه‌ی جهانی خاص تاثیر ساختاری عمیق بلندمدتی بر توسعه جامعه‌ی بشری داشته است؛ یعنی فسلفه‌ی ایده آلیسم افلاطونی یونان باستان. ذهن بشر ذاتا کمال‌گراست، نوعی کمال‌گرایی ایده‌آل که هرچند نمی‌توانیم هرگز به آن دست بیابیم، اما باعث می‌شود تا سعی کنیم که رفتار و کردار بهتری را از خود به نمایش بگذاریم؛ یعنی رفتاری خوب، صادقانه، زیبا و منصف. این ایده در خداشناسی اولیه مسیحیت که ترکیبی از یهودیت باستان و فلسفه نئوافلاطونی بود، تاثیر اجتماعی داشته و در نئواومانیسم عصر رنسانس و روشنگری نیز اثر گذار بود.

ایده‌آل‌گرایی زمانی در جوامع مدرن اثر می گذارد که این جوامع به عنوان سیستم‌هایی برای خودسازی انسان‌ عمل می‌کنند. سیاست فقط یک تنازع قدرت نیست، بلکه تلاش برای تفسیر و اعمال ایده‌آل‌ها در وضعیت های حقیقی یک جامعه است. ایده‌آل‌گرایی زمانی در کاربرد عملی مشروعیت اثر می گذارد که قانون « بوسیله انگیزه های اعمال شده توسط قانونگذار، به دنبال سودمندترین مسیر برای خوشبختی کل جامعه باشد »(جرمی بنتام). حقوق بین‌الملل می تواند همین کارکرد مشابه را داشته باشد، زیرا سیاست بین‌الملل فقط یک تنازع قدرت جهانی به شمار نمی‌رود، بلکه تلاشی برای اعمال ایده‌آل‌ها در سطح جامعه‌ کل بشریت است.

در پایان قرن پانزدهم، جهان بینی اروپایی ناگهان به طور گسترده ای توسعه یافت و نه تنها فرهنگ‌های باستانی مصر، هند، چین و ژاپن را دربر گرفت، بلکه در حال حاضر فرهنگ‌های باستانی بومی امریکا و افریقا و دیگر نقاط اسیا را نیز دربر می گیرد. پاسخ بنیان‌گذاران اسپانیایی حقوق ملل مدرن، به رسمیت شناختن همه‌ی این افراد به عنوان اعضای جامعه‌ی بشریت است. بنابراین طبق حقوق طبیعی، باید بر اساس اصل برابری با آن‌ها رفتار شود.

«حقیقتاً قانونی وجود دارد، دلیل صحیحی، که در تطابق با طبیعت است؛ در همه‌ (قوانین) وجود داشته و غیرقابل تغییر و دائمی است….. اینطور نیست که در رم یک چیز باشد و در آتن چیز دیگری: امروز یک چیز و فردا چیز دیگری باشد؛ بلکه برای همه ملت ها و در همه زمان ها ابدی و تغییرناپذیر است.» این گفته‌های سیسرو، که بازتاب و نمایانگر فلسفه‌ و رواقی‌گری یونان باستان است، تاثیر قابل ملاحظه‌ای را در اروپای قرون وسطی و پسا-قرون وسطی داشت.

پیشرفت چشمگیر اجتماعی مدرن ملل اروپایی با توسعه جهان بینی اروپایی همزمان شد. آن­ها ثابت کردند که نه تنها خواهان رقابتند، بلکه به طور مداوم با جنگ­های داخلی متقابل و بی­پایان نیز درگیر هستند. با افول حقوق طبیعی به عنوان یک فلسفه‌ی کاربردی، لازم بود که شکل دیگری از محدودیت‌ حقوقی، یعنی حقوق عرفی ملل، در سنت جهانی حقوق عرفی، ایجاد وضعیت‌حقوقی و حقوق و تعهدات عمومی دولت‌ها و حکومت ها و دیگر بازیگران حقوقی شناسایی شود.

در بخش اعظمی از تاریخ بشری، جوامع براساس قوانین عرفی (که قانون‌گذاری غیر از خود جامعه ندارند) خود را نظم داده ‌اند. گاهی قوانین عرفی تدوین‌شده است. برخی اوقات حاکمان با احکام فوری و آنی خود، تعداد این قوانین را افزایش می‌دهند. غلبه و برتری قوانین مدون نسبت به حقوق عرفی، یکی از ویژگی‌های جوامع مدرن و پیچیده است. این امر در بریتانیا در قرن چهاردهم و با توسعه پارلمان آغاز شد و حتی پس از آن، کامن لا (در غیر از موردی که قوانین مدونی جایگزین آن شود) با اصول کلی تصمیمات قضایی قبلی که به عنوان قواعد قانونی عمل می­کرد، به عنوان شکلی از حقوق عرفی تداوم یافت.

محققان در سال‌های اخیر نشان داده‌اند که محدودیت‌های عرفی در روابط بین مردم در حال رقابت و درگیری، حداقل در قالب دیپلماسی ویژه و موقت، توافق‌نامه‌های رسمی نوشته شده بر روی سنگ یا پاپیروس یا کاغذ پوستی، به‌ویژه معاهدات صلح و محدودیت‌های مربوط به هدایت عملیات جنگی، همیشه وجود داشته است.

تنها در قرن نوزدهم و با توسعه به اصطلاح حاکمیت دولت-ملت ها و فراملی‌گرایی فاجعه‌بار آن بود که به دولت‌ها این امکان داده شد تا فرض کنند در شرایط آزادی مطلق قرار دارند و هرگونه محدودیتی بر این آزادی تنها با اعمال حاکمیت آن ها می تواند ایجاد شود که این اعمال حاکمیت نیز توسط قوه مجریه و بدون توجه به خیر و منافع عمومی بشریت به منصه ظهور می رسد.

در قرن بیست و یکم، بشریت از ظرفیت خود برای تهدید شکوفایی و رشد بیش­تر و بقای نهایی گونه بشری بوسیله اقدامات خود و از طریق سیستم‌های اجتماعی، اقتصادی و الکترونیکی جهانی مستقل و خودگردان که هیچ دولتی قادر به کنترل آن نیست، آگاه شده است. اکنون می‌توانیم ببینیم که انکار وضعیت حقوق بین‌الملل به عنوان حقوق واقعی، این تهدید را در برگرفته و تشدید می‌کند. اعمال فلسفه‌ی محض حقوق بین‌الملل به عنوان حقوق واقعی می تواند منجر به برپا شدن انقلابی در اذهان افراد، و نه در خیابان ها، ‌شود.

 

 

[۱] . Allott, Philip (۲۰۲۲), International Law as True Law: A New Approach to a
Perennial Problem, Available at:

 https://www.ejiltalk.org/international-law-as-true-law-a-new-approach-to-a-perennial-problem/

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *