نویسنده: ریچارد گووان (Richard Gowan): مدیر گروه بحران بین¬المللی ملل متحد از ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۹.
ترجمه: سیدعلی حسینی آزاد (دانش¬آموختۀ دکترای حقوق بین¬الملل از دانشگاه علامه طباطبائی)
ویراستار علمی: شهرام زرنشان (دانشیار دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی)
چگونه باید به آیندۀ نظم جهانی و سازمان های بینالمللی در برابر پس زمینه¬های جنگ روسیه در اوکراین فکر کرد؟ جنگ محدودیت¬های نهادهای چندجانبۀ امنیتی هم در سطج جهانی و هم در سطح قارۀ اروپا را آشکار کرد. چرا که مسکو تمام نداهای برآمده از ملل متحد و دیگر نهادهای بینالمللی را مبنی بر توقف مخاصمات نادیده گرفت. با اینکه برخی ناظران بر این باور هستند که این سازمان¬ها درنهایت محکوم به عدم تناسب هستند، برخی دیگر بر این نظرند که بحران¬ها فرصتی برای حیات دوبارۀ این سازمان¬ها فراهم می¬آورد. به¬عنوان مثال، مباحث زیادی پیرامون تغییردادن منشور ملل متحد مطرح شده است تا از آن طریق بتوان روسیه را از استفاده از حق وتو در شورای امنیت به¬منظور لغو هر قطعنامه-ای که از جنگ این کشور انتقاد می¬کند، باز داشت.
همانطور که در جاهای دیگر استدلال کرده¬ام، هنوز زود است که بر این عقیده باشیم که اوکراین نقطه عطفی در مسائل چند جانبه است. جنگ، مخوف است، اما هنوز در حجم و اندازۀ جنگ¬های اول و دوم جهانی که منتهی به ایجاد جامعۀ ملل و ملل متحد شد، نیست. لحظۀ کنونی می¬تواند با جنگ عراق یکسان پنداشته شود که هرچند در آن جنگ نیز گفتگوهای زیادی مبنی بر لزوم بازسازی شورای امنیت و ایجاد یک نظام گسترده¬تر جهانی وجود داشت، اما درنهایت به اصلاحات جزئی در ملل متحد محدود شد.
با این حال، معقول است که به¬طور جدی به این اندیشیده شود که چه تغییراتی در ساختار و سازوکارهای کنونی امنیت بینالمللی لازم و ممکن است. ما نمی¬دانیم که جنگ در اوکراین چه زمانی یا به چه صورتی تمام می¬شود. اما این فرصت خوب وجود دارد که حتی اگر درگیری ها متوقف شود، ایالات متحده و متحدان او اعم از اروپا و کشورهای دیگر برای دوره نامعلومی با روسیه به چشم یک دولت متخاصم می¬نگرند. این امر سیاست¬گذاران در واشنگتن و دیگر پایتخت¬ها را به این فکر فرو خواهد برد که چگونه سیستم امنیت جمعی، کنترل تسلیحات و مدیریت بحران ها به¬منظور فائق آمدن بر چنین سناریوهای غم بار را ابقا یا بازسازی کنند.
ایده¬های کم و بیش قابل قبول در این خصوص که چه باید کرد، کم نیستند. این ایده¬ها از سعی در تسری سازوکار امنیت جهانی و اروپایی کنونی نسبت به تنش تشدید شدۀ میان غرب و روسیه تا اصلاح بنیادین این سازوکارها را در بر می¬گیرد. برخی حتی پیشنهاد داده¬اند که یک نهاد کاملاً جدید تأسیس شود که روسیه و حتی چین را نیز استثناء کند. اما تاریخ به ما می¬گوید که ایده¬های راجع به بازنگری یا بازسازی نظم جهانی به سادگی از گزارش¬های اتاق¬های فکر بیرون نمی¬آید.
درعوض، تاریخ¬دانان دیپلماسی بر این نظر هستند که تفکر در باب ترتیبات و نهادهای امنیتی یک کار بسیار پر پیچ و خم و طولانی است. من با دو تن از این مورخان – اندرو ارهارت که در حال حاضر در هاروارد است و مایکل کوتی مورگان از دانشگاه کارولینای شمالی – صحبت کردم تا درسهایی در مورد نحوۀ برخورد مقامات و متفکران با این کار دلهرهآور جمعآوری کنم.
ارهارد یک متخصص در دیپلماسی است که منجر به تأسیس ملل متحد شد و شخصاً بر یک تفکر بریتانیایی مبنی بر چگونگی سازماندهی امور بینالمللی در طول جنگ جهانی دوم تمرکز دارد. او عقیده دارد که شرایط بحرانی کنونی قابل قیاس با آن دوره (جنگ دوم) نیست. با این حال، تحقیقات او برخی آموزه ها در باب «هنر حل وفصل معضلات نظم جهانی» را نشان می¬دهد.
نکتۀ نخست این است که نبایستی فکر کردن درخصوص اینکه ساختار امنیت پس از جنگ چگونه باید باشد، را به تعویق انداخت. زمانی که نخست وزیر بریتانیا وینستون چرچیل در بحبوحۀ جنگ جهانی دوم در آگوست ۱۹۴۰ نخستین نشست کابینۀ خود را با موضوع بریتانیای پس از جنگ تشکیل داد، زمانی بود که جایگاه نظامی بریتانیا در سطح بسیار بحرانی و پایینی قرار گرفته بود. در این نشست، ایده¬هایی نظیر یک دادگاه بینالمللی و یک نیروی هوایی بینالمللی از جانب او مطرح شد که هر دو ایده بعدها در منشور ملل متحد گنجانده شد، هرچند نیروی هوایی هرگز به پرواز در نیامده است. مقامات وقت وزارت امور خارجه بریتانیا، به توسعه این تفکر در طول جنگ ادامه دادند و در عین حال تلاش کردند تا با برنامهریزی ایالات متحده در مورد همان موضوعات همراهی کنند.
بازنگری در نظم جهانی یا بازسازی آن راهی طولانی و پر پیچ و خم است. اما، کشورهای غربی بایستی همچنان به چارچوبی بلندمدت برای تعامل با روسیه بیاندیشند.
نکتۀ دوم، این که لازم است ایده¬های متعدد و زیادی راجع به نظم بینالمللی بررسی شود و اجازۀ شکست به بسیاری از آنها داده شود. برای مثال، بریتانیا پیشنهاداتی راجع به پیمان¬های امنیت منطقه¬ای به¬عنوان کلیدی برای صلح پس از سرنگونی رژیم نازی ارائه داد، اما وقتی که از سوی ایالات متحده مورد مخالفت قرار گرفت، از آنها صرف نظر کرد. ارهارد می گوید، «کف اتاق برش» طرح¬هایی که در دهۀ ۱۹۴۰ ارائه شد و هرگز به نتجه نرسید، پر است از ایده¬هایی که به موضاعات دیگر نظیر همکاری جهانی بینالمللی پرداخته بودند، که همچنان ارزش بازنگری دارند.
نکتۀ سوم، اندیشیدن در رابطه با گزینه¬های بعد از جنگ بایستی ترکیبی از واقع¬گرایی و آرمان¬گرایی باشد. کار تحقیقی ارهارد بر مقامات دولتی ـ همچون دیپلمات بریتانیایی، گلدوین جب که در سال ۱۹۴۵ سرپرست ملل متحد شد ـ تمرکز دارد، او تمایل داشت به گزینه¬ها برای همکاری بینالمللی به نحو عمل¬گرایانه¬ای بیاندیشد. جب از آرمان¬گرایی ساده¬ای که توسط بسیاری از دانشگاهیان در مورد امور جهانی مطرح می¬شد، بیزار بود. اما وزارت خارجه متفکران برجسته¬ای را نظیر آرنولد توینبی تاریخدان را به گروه خود دعوت کرد تا نظم جهانی را بررسی کنند.
میشل مورگان با این نظر موافق است که اندیشیدن در مورد نظام¬های امنیت نیازمند زمان و صبوری لازم برای آزمودن، ارتقا و عمدتاً رها کردن ایده¬ها است. تحقیق او بر کنفرانس امنیت و همکاری در اروپا متمرکز است، که یک سلسله مذاکرات طولانی مدت میان بلوک غرب و شوروی در دهۀ ۱۹۷۰ بود که به موضوعات امنیتی و اقدامات مبتنی بر اعتمادسازی و همچنین موضوعاتی نظیر همکاری اقتصادی و حقوق بشر به منظور کاستن از جنگ سرد می¬پرداخت.
مورگان یادآور می¬شود که این مباحث بیش از حد انتظار به درازا کشیده شد. اعضای ناتو و پیمان ورشو در سال ۱۹۶۹ بر برگزاری کنفرانس به توافق رسیدند، اما تا تابستان ۱۹۷۳ هیچ¬گونه گفتگویی را آغاز نکردند. در آستانۀ این گردهمایی، دیپلمات¬های غربی سال¬ها در یک سلسله گفتگوهای «درازمدت، خسته¬کننده و در عین حال کاملاً مثمر ثمر» در درون ناتو و دیگر مراجع صرف تعیین مواضع مذاکراتی خود کردند. و بار دیگر، یک ایدۀ بعید ـ یعنی برنامۀ سناریوی مشترک غرب و جوامع کمونسیتی ـ سر از کف اتاق برش در آورد.
حتی پس از شروع مذاکرات اصلی با پیمان ورشو، مذاکرات تا سال ۱۹۷۵ به طول انجامید. دیپلمات¬ها نگرش خود به طولانی¬کردن مذاکرات را اینگونه نشان دادند که خانواده¬های خود را نیز با خود به ژنو که محل برگزاری مذاکرات بود آوردند. سفیر فنلاند حتی یک گام فراتر رفته بود و اسب خود را نیز آورده بود. اما مورگان فکر می¬کند که زمان صرف¬شده ارزشش را داشت، چرا که مذاکره¬کنندگان به تدریج توانستند اعتمادسازی کنند و درنهایت بر روی مجموعۀ گسترده¬ای از توافقات به نتیجه برسند. البته می¬توان گفت که این فرآیند اعتمادسازی واقعا تا دهۀ ۱۹۹۰ یعنی زمانی که امضاکنندگان کنفرانس امنیت و همکاری اروپا اقدام به تأسیس سازمان امنیت و همکاری در اروپا نمودند و توانستند توافقات دهۀ ۱۹۷۰ را عملی کنند، کاملا به پایان نرسید.
مورگان با نگاهی به بحران کنونی ایجادشده توسط روسیه ـ که اصول اساسی کنفرانس امنیت و همکاری اروپا و منشور ملل متحد نظیر اصل تمامیت ارضی را زیر سؤال برده و یا حتی از هم می¬گسلد ـ روزنۀ فرصت فوری برای چنان فرآیند اعتمادسازی با مسکو که در دهۀ ۱۹۷۰ انجام شد، را نمی بیند. با این حال، او استدلال می¬کند که کشورهای غربی بایستی به¬گونه¬ای فکر کنند که از طریق آن بتوان چارچوبی بلندمدت برای پرداختن به موضوع روسیه را مشاهده کرد تا از این راه بتوانند «تغییرات ساختاری مدنظر را که قصد دارند در زمان گشایش روزنه بر طرف مقابل تحمیل کنند» توسعه دهند.
محتمل است که این روزنه به زودی پدیدار نشود. بنابراین، بهترین راه حل در دسترس پس از جنگ، می¬تواند یک صلح سرد و مشوش به¬همراه شانس اندکی از ابتکارات سازمانی باشد. بنابراین، متخصصان هم در معماری امنیت اروپایی و هم در سطح همه جانبۀ جهانی بایستی در طول بحران کنونی زمانی را صرف ترسیم اقداماتی کنند که می¬توان از طریق نظم بینالمللی و سازمانی کنونی ذیل سناریوهای مختلف سیاسی قابل اجرا باشد. و اگر بسیاری از آن سناریو و ایده¬ها در کف اتاق برش تاریخ خاتمه یابند، باز هم می¬توان به این حقیقت دل بست که متفکران تیزهوش هنوز هم از ایده¬هایی که در گذشته به سرنوشتی مشابه دچار شده¬اند، خواهند آموخت.