آب در خوابگه مورچگان

آب در خوابگه مورچگان
جوابیه‌ای برای سمپوزیوم بازنویسی پیشینه‌های استفاده از زور[۱]
Agatha Verdebout
مترجم: موسی کرمی
دانشجوی دکتری حقوق بین¬‌الملل دانشگاه قم
ویراستار علمی: دکتر سید هادی محمودی
عضو هیئت علمی دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی

مایل هستم سخن خویش را با سپاس‌گزاری از همه نویسندگانی که زمان خود را صرف مطالعه و بازبینی کتاب [من] کردند و نیز الکساندرا هُفِر(Alexandra Hofer) و تالار گفت‌وگوی Opinio Juris به خاطر علاقه‌مندیشان به کار من و تلاشی که در راستای سازماندهی به این سمپوزیوم نوشتاری به خرج دادند، آغاز نمایم. بابت دیدگاه‌ها، پیشنهادها، پرسش‌ها و فراخوان‌هایی که ایشان برای تبیین برخی ادعاهای من در کتاب بازنویسی تاریخ ها(Rewriting Histories) ارائه کردند، متشکرم.
خواندن دیدگاه‌ها چیزی را اثبات کرد که من پیش‌تر حین نگارش می‌دانستم: افراد گوناگون که از چشم‌اندازها و زمینه‌های متفاوتی به یک قضیه می‌نگرند، در این کتاب به دنبال چیزهای متفاوتی خواهند بود. با این حال این امر می‌تواند به برخی سوءبرداشت‌ها راجع به موضوع، هدف و دامنه کتاب بینجامد. از این رو مایل هستم از این فرصت بهره ببرم و به کوتاهی این موارد را بازگو و روشن کنم.
همان گونه که مَری اُکُنِل(Mary O’Connell) بیان می‌دارد، کتاب در صدد گشودن یک «راز» است(فکر می‌کنم نام من بی‌دلیل آگاتا(Agatha) نیست [که یک معنای آن، «نویسنده رازآلود» است]). راز یادشده از این قرار است: چرا حقوق‌دانان بین‌المللی تاریخ ممنوعیت استفاده از زور را به گونه‌ای بیان می‌کنند که ادله آن‌ها داستان/ تاریخ ایشان را نامعتبر می¬سازد؟ برای پاسخ به این پرسش (و گشودن این راز)، کتاب همچون نمایش‌نامه‌ای سه پرده‌ای ساخته و پرداخته شده است. دو پرده نخست با توسل به منابع تاریخی دست اول جهت مستندسازی و درک میزان افتراق میان «روایت بی‌تفاوتی» و دکترین و رویه دولت‌ها پیش از جنگ نخست جهانی، در خدمت آماده‌سازی صحنه و تشدید تنش [جهت جذب خواننده] هستند. پرده پایانی که قلب کتاب در آن نهفته است، نوعی گره‌گشایی است. این پرده استدلال می‌کند که تاریخ ممنوعیت استفاده از زور پس از «جنگ بزرگ» به منظور تحقق یک کارکرد خاص بازنویسی شد: نجات نظم (شکننده) حقوق بین‌الملل از شکست برای پیشگیری یا کاهش دهشت‌های آن درگیری.
بنابراین فرآیند «بازنویسی» که عنوان کتاب به آن دلالت دارد، ماهیتا متعلق به حقوق‌دانان دوره مابین دو جنگ [جهانی] است تا خود من. بی‌گمان دو بخش نخست کتاب با بازگشت به منابع تاریخی دست اول(دکترین و رویه دولت‌ها) راه را برای تاریخی جایگزین و در حقیقت اروپامحور هموار می‌سازند. با وجود این همان گونه که در بخش مقدمه توضیح داده‌ام، «هدف نهایی نه ارائه نسخه‌ای دقیق‌تر… [] از تاریخ بلکه بررسی آن دسته از پیش‌پندارها(یا تصورات نادرست) که روایت کنونی ما بر آن‌ها استوار است»(ص ۱۱). این روایت عمدتا به دست حقوق‌دانان بین‌المللی «اروپایی‌تبار» و بر اساس منابع اروپایی یعنی دکترین و رویه دولت‌های اروپایی ساخته و پرداخته شده است. وقتی می‌گویم ابتنای عمده بر منابع غربی «در بافت این پژوهش مسئله‌ساز نیست»(ص ۱۷)، به این خاطر است که هدفم اشاره به عدم انسجام درونی روایتِ غربی و غرب‌بنیان است. این مهم تنها با استفاده از همان مطالبی که خود روایت بر آن بنا شده است، انجام خواهد شد. از این رو حین خواندن دو بخش نخست این نوشتار به یادسپاری این نکته که کتاب در صدد بازنویسی تاریخ نیست اهمیت والایی دارد. مایلم آلونسو گورمِندی(Alonso Gurmendi) را مطمئن سازم که اگر هدف این بود، روش شناسی، گزینش منابع و لحن کلی تحلیل صورت گرفته کاملا متفاوت می‌شد.
مسئله اروپامحوری در دیگر نکته‌ها نیز مطرح شده است. یکی از آن‌ها این موضوع را به هویت حقوق بین‌الملل به منزله یک رشته علمی یا پیشه ملحق می‌سازد. پرسشی که در این خصوص بروز می‌کند این است که آیا ما واقعا‌ می‌توانیم قائل به این باشیم که حقوق بین‌الملل [تنها] یک هویت دارد و حقوق‌دانان بین‌المللی در سراسر جهان باورها و ارزش‌های مشترکی دارند؟ همان‌طور که میریام باک مَک کِنا(Miriam Bak McKenna) نشان داده است، آنثِئا رُبِرتس(Anthea Roberts) در کتاب خویش با عنوان آیا حقوق بین‌الملل بین‌المللی است؟(۲۱۰۷) استدلال می‌کند که حقوق ضرورتا در ورای مرزها به شکلی واحد تصور، تدریس و مطالعه نمی‌شود. به این خاطر است که من اگرچه سریعا خود را با مسئله عدم دسترسی به منابع روبه‌رو می‌بینم، در صدد تحلیل کتاب‌های غیرغربی برآمده‌ام(بنگرید به بخش کتابنامه، صص ۳۴۰-۳۳۴). به رغم این واقعیت هنوز هم حس می‌کنم که پاره‌ای ویژگی‌های مشترک در خصوص نحوه تفکر حقوق‌دانان بین‌المللی راجع به نقش حقوق در جامعه(به عنوان حامل و ناقل پیشرفت و نظم بین‌المللی) وجود دارد[۲]. با وجود این ممکن است سخن گفتن از باور و ایمان این «پیشه» به طرح «صلح از رهگذر حقوق» همچنان تقلیل‌گرایانه به نظر برسد. این امر به ویژه زمانی که استعمارگرایی و چگونگیِ کمک حقوق بین‌الملل به آن را وارد معادله کنیم، صادق است. همان گونه که سیدارث مالاواراپو(Siddarth Mallavarapu) خاطرنشان می‌سازد، ممکن است بیان این که حقوق‌دانان بین‌المللی در عین مشارکت در سلطه اروپایی به این ارزش‌ها نیز معتقد هستند، شگفت‌انگیز جلوه کند. من با این نکته موافقم و ضرورتی نمی‌بینم به نظریه‌های به شدت نژادپرستانه و انحصارگرایانه معروف در خصوص سلسله مراتب دولت‌ها بازگردم که نویسندگان سده نوزدهم و اوایل سده بیستم به منظور فهم این که هدف متعالی «صلح در میان ملت‌ها» برای ملل اروپایی تعبیه شده بود، به تبیین تفصیلی آن‌ها پرداختند. از نظر آنان مادامی که خشونت علیه «بیرون [از اروپا]» اعمال شود، جنگ در ذات خود مسئله‌ساز یا در تضادی بنیادین با ایده حقوق نیست. همان‌طور که ایسا بلومی(Isa Blumi) تاکید می‌کند، «نوشته‌ها بی‌تفاوتی متناقضی را نسبت به برخی قضایای مربوط به خشونت دولت‌ها از خود به نمایش گذاشتند».
در این رابطه مایلم این نکته را هم روشن سازم که هدف کتاب «بازسازی» نوشته‌های سده نوزدهم چنان که بلومی پیشنهاد می‌دهد، نیست. در مقابل، منظور من این است که ما باید آنچه آنان در خصوص استفاده از زور برای گفتن داشتند را به خاطر داشته باشیم؛ [آن هم] نه برای الهام گرفتن از آن بلکه جهت تفکر انتقادی راجع به چیزی که تغییر کرده یا نکرده است. من به خوبی از نقشی که حقوق‌دانان بین‌المللی آن دوره چه از طریق نوشته‌های علمی خود و چه به عنوان مشاوران دولت‌های خویش و گاه نیز در مقام ملازمان شرکت‌ها در توجیه و تقویت استعمارگرایی و سلطه‌گری ایفا کرده‌اند، آگاه هستم. این واقعیت اگرچه در مرکز کتاب قرار ندارد، ولی در بخش‌های مختلف آن مطرح شده است؛ نمونه [قابل ذکر در این زمینه] زمانی است که گیرودارهای موجود میان جنبش‌های صلح، حقوق‌دانان بین‌المللی و صنعتگران ثروتمند(صص ۲۹۷-۲۸۶) یا این که چگونه برخی اندیشمندان تجارت آزاد و سرمایه‌داری را واجد بالاترین ارزش اخلاقی می‌دانستند(ص ۲۷۷). حمایت از تجارت، بازرگانی و منافع اقتصادی اغلب از مولفه‌هایی بودند که دولت‌های غربی را به توسل به اقدامات قهری به ویژه در« مناطق پیرامونی» و «شبه پیرامونی» سوق دادند. آنان این امر را پنهان نکردند: گفتمان‌های مطرح از سوی ایشان در مکاتبات دیپلماتیک و اعلامیه‌های جنگ به روشنی به این منافع اشاره دارند. بی‌تردید این وجه از قضیه را نمی‌توان بیش از این مورد تاکید قرار داد.
منافع «قدرت‌های بزرگ» معمولا با توسل به مفهوم موسع «صیانت از خود» پوشش داده می‌شد؛ چنان موسع که محمد هلال اعتقاد دارد هر گونه قاعده بالقوه درباره استفاده از زور را از محتوای حقوقی تهی کرده است. به این استدلال در کتاب پرداخته شده است(صص ۲۰۵-۲۰۴). من منکر آن نیستم که صیانت از خود «دستاویزی کلیشه‌ای شده»(براونلی، ۱۹۶۳) برای توجیه استفاده از زور از هر نوع و در هر زمانی بوده است. با وجود این فاصله (بزرگی) میان بیان این امر و اثبات این که حقوق بین‌الملل هیچ قاعده‌ای در خصوص استفاده از زور تعبیه نکرده است، وجود دارد. من دقیقا بر این باور هستم که بی‌گمان تصدیق اصل صیانت از خود به معنای پذیرش وجود قواعد نظری و «خلل پذیر» است. کتاب بر آن نیست تا ادعا کند که حقوق توسل به زور در سده نوزدهم چارچوبی فربه بوده یا امروز نیز چنین است. من در صدد فروکاستن ارزش و اهمیت میثاق جامعه بین‌الملل یا منشور ملل متحد نیستم. این‌ها معنا دارند ولی آنچه ما با آن‌ها انجام می‌دهیم، با معناتر هستند. زمانی که میان صیانت از خود و دفاع از خود خطی موازی ترسیم می‌کنم، در پی هشدار در خصوص پیامدهای تفاسیر موسع از ماده ۵۱ [منشور ملل متحد] نیستم. اگر کسی قائل به این باشد که استفاده و سوءاستفاده از صیانت از خود «هر گونه قاعده مسلم در خصوص عدم مداخله را عاری از معنا کرده است»، این کتاب فراخوانی است برای تفکر انتقادی در مورد چیزی که هم‌اکنون در حال انجام آن هستیم.
این امر موجب طرح دو پرسش از من، یکی از جانب هِلال و دیگری از سوی اینگو وِنزک(Ingo Venzke) شد: آیا روایت مربوطه در احیای اعتماد به حقوق بین‌الملل موفق بوده است؟ این روایت در طول زمان چه کرده است و امروز چه کسی از آن سود می‌برد؟ پاسخ من به پرسش اول این است که روایت مزبور به اندازه کافی برای اعاده اعتماد در داخل رشته حقوق بین‌الملل موفق بوده است. عقلانی‌سازیِ وقایع جنگ نخست جهانی از سوی این روایت مصرف داخلی داشت؛ درست شبیه توضیح ماریون کیچ(Marion Keech) از چرایی عدم پایان جهان در ۲۱ دسامبر ۱۹۵۴ که به منظور حفظ ایمان کاوشگران بود(ص ۲۷۹). برخی(پیله(Pillet) و مورگنتا(Morgenthau)) حقوق بین‌الملل را رها کردند؛ درست همانند برخی کاوشگران که کم‌تر روی ایمان سرمایه‌گذاری نمودند و فرقه را ترک گفتند. حقوق بین‌الملل به مثابه یک رشته علمی و یک پیشه جان سالم به در برده و حتی به طرز چشمگیری کامیاب شده است. از این چشم‌انداز روایت ذی‌ربط موفق بوده و همچنان نیز چنین است. این روایت کماکان ایده پیشرفت از رهگذر حقوق را حفظ می‌کند و حقوق بین‌الملل را قادر می‌سازد تا به رغم حملات مکرر به خود به ویژه در زمینه استفاده از زور [به راه خود] ادامه دهد. روایت مزبور تصوری که بر پایه آن ما خوبیم چون قاعده داریم را حفظ می‌نماید.
من همچنین با تحلیل ونکز موافقم که این روایت به دولت‌ها اجازه می‌دهد تا اندازه‌ای پیامدهای اقدامات خود برای کلیت چارچوب حقوقی را بکاهند. از این منظر با توجه به ارائه توضیحی «شورانگیز» در خصوص چرایی واگویه تاریخ از سوی حقوق‌دانان بین‌المللی به این شکل، این کتاب را می‌توان به چشم فراخوانی نگریست در راستای طرح مجدد اقدام و پذیرش مسئولیت به خاطر کاری که با حقوق می‌کنیم. شاید همان گونه که اُکُنِل بیان می‌کند، این امر ما را ملزم می‌سازد تا بار دیگر مقداری ناتورالیسم (یا ایده‌آلیسم) در رویکردهای خود تزریق کنیم. شاید ما نیاز داریم چنان که مالاواراپو توصیه می‌کند، سرعت گفت‌وگوی خود را با دیگر علوم اجتماعی و به ویژه روابط بین‌الملل همنوا سازیم و آن‌ها را جدی‌تر بگیریم. من پاسخ را با خود ندارم ولی آنچه می‌دانم این است که این پژوهش را به مصداق «آب در خوابگه مورچگان» می‌پندارم که موجب تامل در خصوص چگونگی به پیش رفتن گردد. در پرتو این سمپوزیوم،حدس می‌زنم (یا امیدوارم) که این کتاب همانند روایت بی‌تفاوتی تا اندازه‌ای موفق باشد.

[۱] https://opiniojuris.org/2023/02/17/symposium-on-rewriting-histories-of-the-use-of-force-a-rejoinder/
[2] همچنین بنگرید به:
https://www.asser.nl/asserpress/books/?rId=4217
و
https://www.bloomsburycollections.com/book/the-concept-of-unity-in-public-international-law/ch1-introduction
[3] ویراستار ادبی: صادق بشیره(گروه پژوهشی آکادمی بیگدلی)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *