[۱]
Irfan Galaria[2]
مترجم: بهسار شاهانی مقدم
دانشجوی دکتری حقوق بینالملل دانشگاه تهران
ویراستار علمی: دکتر شهرام زرنشان
دانشیار دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی
در اواخر ژانویه در ویرجینیا جایی که در آن به عنوان جراح پلاستیک کار میکردم خانه ام را ترک کردم و به گروهی از پزشکان و پرستارانی که همراه با گروه کمکهای بشردوستانه پزشکان فرامرزی به منظور (کمک) داوطلبانه در غزه به مصر سفر میکردند، پیوستم.
من در مناطق جنگی دیگری کاری کردهام اما آنچه در این ۱۰ روز در غزه شاهد آن بودم، جنگ نبود بلکه تباهی و ویرانی بود. حداقل ۲۸۰۰۰ فلسطینی در بمباران غزه توسط اسرائیل کشته شدند. از قاهره پایتخت مصر ۱۲ ساعت به سمت شرق تا مرز رفح رانندگی کردیم. ما کیلومترها از مقابل کامیونهای کمکهای بشر دوستانه پارک شده (کنار جاده) عبور کردیم؛ به این دلیل که اجازه ورود به غزه را نداشتند. به غیر از تیم ما و سایر اعضای فرستاده شده از جانب سازمان ملل متحد و سازمان بهداشت جهانی، تعداد بسیار کمی در غزه حضور داشتند.
در ۲۹ ژانویه ورودی جنوب غزه که بسیاری از شمال به آنجا گریختهبودند، شبیه به صفحات ابتدایی رمان یک ویرانشهر بود. گوشهایمان از زمزمههای مدام آنچه که از پهپادهای نظارتی گفته میشد و دائما دورمان (دور غزه) میچرخیدند، بی حس شده بود. بینیهایمان پر شده بود از بوی زننده یک میلیون انسان آوارهای که در مجاورت هم بدون امکانات بهداشتی کافی زندگی میکردند. چشمانمان در دریایی از چادرها گم میشد. ما در مهمانخانهای در رفح اقامت کردیم. شب اول سرد بود و بسیاری از ما نمیتوانستیم بخوابیم. در بالکن ایستاده بودیم و به صدای بمبها گوش میدادیم و دودی که از خان یونس بلند شد را نظاره میکردیم.
روز بعد که به بیمارستان اروپایی غزه نزدیک شدیم، ردیفهایی از چادرها وجود داشت که خیابانها را مسدود کرده بودند. بسیاری از فلسطینیان به سمت این بیمارستان و سایر بیمارستانها سرازیر میشدند، به امید این که این بیمارستان پناهگاهی در برابر خشونت باشد. آنها اشتباه میکردند.
مردم به داخل بیمارستان هجوم می آوردند. به سبب زندگی در راهروها و راهپلهها، کمدهای انبار مسیرهای عریضی که توسط اتحادیه اروپا طراحی شده بود تا عبور کادر پزشکی، برانکارها و تجهیزات را در خود جای دهند، اکنون به یک گذرگاه باریک تقلیل یافته بود. از دو طرف پتوهایی از سقف آویزان شده بود تا برای هر خانواده منطقه کوچکی را ساخته و حریم خصوصی اندکی را مهیا کند. بیمارستانی که برای خدمات به ۳۰۰ بیمار طراحی شده بود، اکنون برای مراقبت از بیش از ۱۰۰۰ بیمار و صدها نفر جویای سرپناه در تلاش بود.
تعداد معدودی از جرّاحان بومی در دسترس بودند. گفته می.شد که بسیاری از آنها کشته یا دستگیر شده¬اند که محل نگهداری یا حتی زنده بودن آنها نامشخص است. برخی دیگر در مناطق اشغالی در شمال یا مناطق مجاور که سفر از آنجا به بیمارستان بسیار خطرناک بود، گرفتار شده بودند. تنها یک جراح پلاستیک محلی باقی مانده بود و او ۷/۲۴ بیمارستان را پوشش میداد. خانهاش ویران شده بود و او در بیمارستان زندگی میکرد و تمام دارایی شخصی او در دو کیف دستی کوچک قرار داشت. در میان کارکنان باقی مانده در بیمارستان بسیار گفته میشد که این جراح خوششانس بود که همسر و دخترش هنوز زنده بودند؛ در حالی که تقریبا همه دیگر کارکنان بیمارستان در غم از دست دادن عزیزانشان عزادار بودند.
من بلافاصله شروع به کار کردم و روزانه ۱۰ تا ۱۲ عمل جراحی انجام میدادم. ما هر بار ۱۴ تا ۱۶ ساعت کار میکردیم. دسترسی اندکی به تجهیزات پزشکی ضروری و حیاتی داشتیم. هر روز دستها و پاها را با استفاده از اره انعطافپذیر سیمی که ابزاری بود به جای مانده از دوران جنگهای داخلی، قطع میکردیم. در حالی که اگر به تجهیزات پزشکی استاندارد دسترسی داشتیم، میتوانستیم از بسیاری از قطع عضوها جلوگیری کنیم. تلاش برای مراقبت از همه مجروحان در ساختار سیستم حفاظت بهداشتی که کاملا نابود شده بود، خود نوعی چالش و مبارزه بود.
من به صحبتهای بیمارانم که داستانهایشان را حین رفتن به اتاق عمل برایم زمزمه میکردند، گوش میدادم. اکثرا هنگامی که بمباران میشدند، در خانههایشان خوابیده بودند. فکر میکردم خوششانسها یا بر اثر نیروی انفجار و یا مدفون شدن زیر آوار در لحظه جانشان را از دست دادهاند.
بازماندگان ساعتها عمل جراحی و سفرهای متعدد به اتاق عمل را پیش رو داشتند و همگی در سوگ از دست دادن همسر و فرزندان خود بودند. بدن آنها پر از ترکشهایی بود که باید با جراحی خارج میشد. من از پیگیری تعداد کودکان یتیمی که عمل کرده بودم، دست کشیدم. پس از عمل جراحی آنها در جایی از بیمارستان بستری خواهند شد، من مطمئن نیستم که چه کسی از آنها مراقبت میکند یا چگونه زنده میمانند.
در یکی از موارد، تعداد انگشتشماری از کودکان ۵ تا ۸ ساله به اورژانس منتقل شدند. به سر همه آنها توسط تکتیراندازها شلیک شده بود. این خانوادهها پس از عقبنشینی تانکهای اسرائیلی در حال بازگشت به خانههای خود در خان یونس، حدود ۵/۲ مایلی بیمارستان بودند اما ظاهرا تکتیراندازها پشت آنها قرار داشتند؛ هیچ کدام از این کودکان زنده نماندند.
روز آخر وقتی به مهمانخانه که محلیها میدانستند خارجیها در آن اقامت دارند بازگشتم، پسر جوانی دوید و هدیه کوچکی به من داد. آن سنگی از ساحل بود که روی آن با ماژیک به عربی نوشته شده بود:«از غزه، با عشق، با وجود درد». همان¬طور که برای آخرین بار در بالکن ایستاده بودیم و به رفح نگاه میکردیم، میتوانستیم صدای هواپیماهای بدون سرنشین، بمباران و انفجارهای مسلسل را بشنویم اما این بار چیزی متفاوت بود؛ صداها بلندتر و انفجارها نزدیکتر بودند.
این هفته نیروهای اسرائیلی به بیمارستان بزرگ دیگری در غزه حمله کردند. آنها در حال برنامهریزی برای حمله زمینی به رفح هستند. من از این که توانستم غزه را ترک کنم، در حالی که میلیونها نفر مجبور به تحمل کابوس در غزه هستند، به شدت احساس گناه میکنم. به عنوان یک آمریکایی من به مالیاتهای پرداختی خود که صرف اسلحههایی میشوند که احتمالا بیمارانم را در آنجا زخمی میکنند، فکر میکنم. این افراد که قبلا از خانههایشان رانده شدهاند، جای دیگری برای بازگشت ندارند.[۳]
[۱] https://www.latimes.com/opinion/story/2024-02-16/rafah-gaza-hospitals-surgery-israel-bombing-ground-offensive-children
[2] عرفان گلاریا یک پزشک جراح پلاستیک و ترمیمی در شانتیلی، ویریجینیا است.
[۳] ویراستار ادبی: صادق بشیره(گروه پژوهشی آکادمی بیگدلی)