غیرمسیحی‌سازی حقوق بین‌الملل: سیاست‌های ایالات متحده و میراث انجیلی

غیرمسیحی‌سازی حقوق بین‌الملل: سیاست‌های ایالات متحده و میراث انجیلی [۱]

Ilias Bantekas & Andrew Dahdal

مترجم: دکتر مهدی اشتری

پژوهشگر حقوق بین¬الملل

ویراستار علمی: دکتر شهرام زرنشان

دانشیار دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی

حقوق بین‌الملل مدرن زاییده نظام وستفالیایی و ژئوپولیتیک اروپایی است. از طریق غرب، حقوق بین‌الملل با ارزشها و ایده‌آل‌هایی آمیخته شده است که ریشه در ایمان و سنت مسیحی دارند. مفاهیمی همچون «متبرک باد صلح‌جویان»(متی ۵:۹) با نهادهایی همچون سازمان ملل متحد، نقش پیشگیرانه دادگاه‌های بین‌المللی و همچنین حقوق بشر و حقوق بین‌الملل بشردوستانه سازگار است. انعکاس مَثَل «سامری نیکوکار»(لوقا ۱۰:۲۵-۳۷) را نیز می‌توان در حقوق بین‌الملل پناهندگان و فعالیت‌های کمیته بین‌المللی صلیب سرخ مشاهده کرد. معاهدات چندجانبه و منطقه‌ای حقوق بشر از جمله آنهایی که به طور خاص با تبعیض مقابله می‌کنند، بازتاب‌دهنده ایده‌آل‌های کتاب مقدس هستند که می‌گوید «نه یهودی است، نه یونانی، نه برده است، نه آزاد، نه مرد است، نه زن، زیرا همه شما در مسیح عیسی یک هستید»(غلاطیان ۳:۲۸). نویسندگان مسیحی پس از دوران کتاب مقدس از جمله قدیسانی همچون سنت آگوستین و سنت توماس آکویناس، این آموزه‌ها را غنی‌تر کرده و از طریق تامل در جنگ و منازعه، بنیان‌هایی را برای حقوق بین‌الملل پایه‌گذاری کردند. یکی از مفاهیمی که در این متون مسیحی اولیه توسعه یافت و بعدها در کلیسای کاتولیک شکوفا شد و همچنین در حقوق بین‌الملل نیز نفوذ دارد، مفهوم «جنگ‌های عادلانه» است؛ بدین معنا که جنگ باید آخرین راهکار باشد و در هر صورت جنگها باید متناسب و در دفاع از بی‌گناهان صورت گیرد.

مطالعات حوزه الهیات مسیحی سهم قابل توجهی در توسعه حقوق بین‌الملل داشته‌اند، هر چند تجلی معاصر آن لزوماً و عملاً سکولار است و اگرچه دین دیگر منبع صریح حقوق در تقریبا تمام حوزه‌های قضایی از جمله حقوق بین‌الملل نیست- هرچند حقوق اسلامی هنوز در برخی از کشورها نقش جزئی دارد- سیاست‌مداران ایالات متحده غالباً با به‌کارگیری زبان دینی، سیاستها را اعلام یا حمایت می‌کنند. در حالی که فقط سیاست (و نه الهیات مبنای آن) به قانون یا رویه دولتی تبدیل می‌شود، بدون این پایه‌های الهی، ممکن است حمایت عمومی گسترده یا تصویب قانونی را دریافت نکرده باشد. دین نقش معناداری در قانون‌گذاری و شکل‌دهی سیاست در ایالات متحده ایفا می‌کند. از این منظر، طرفداری مذهبی ممکن است به مثابه نوعی travaux préparatoires sui generis (کارهای اولیه منحصر به فرد) سیاست داخلی و خارجی کشورهایی سکولار مانند آمریکا عمل کند. همان‌طور که این مقاله نشان خواهد داد، سیاست خارجی متاثر از دین نه تنها در سیاست آمریکا معمول است، بلکه ابزاری «مشروع» یا «مسلح» است که گروه‌های فشار از طریق آن بر قوه مجریه فشار می‌آورند. با این ¬حال، این مقاله تاکید می‌کند که الهیات انجیلی‌ آمریکایی در حمایت از نسل‌زدایی اسرائیل[ در غزه ] اساساً در تضاد با تعالیم ساده مسیحی است.

این شکاف در مسیحیت ایالات متحده، میان نظام‌های اعتقادی مسیحیان تازه‌زاد و پروتستانیسم و کاتولیسیسم سنتی، اکنون از طریق حمایت انجیلی از اسرائیل بر مسیر حقوق بین‌الملل تاثیر گذاشته است. به ویژه مفاهیمی مانند صلح‌سازی، محبت برادری و تناسب کنار گذاشته شده و به جای آن مطلق‌گرایی پروتستانی (پوری‌تانیک) جایگزین شده است.

بزرگ‌ترین گروه مسیحی در آمریکا، با ادعای ۱۰ میلیون عضو، گروه «مسیحیان متحد برای اسرائیل» (Christians United for Israel – CUFI) است که به آیه اشعیا ۶۲:۱ اشاره می‌کند:«به¬ منظور حفظ منافع اورشلیم، خاموش نخواهم نشست». این عبارت از عهد عتیق به صورت یک بنر در بالای صفحه اصلی وب‌سایت CUFI قرار دارد. وب‌سایت CUFI در ادامه اعلام می‌کند که:

«ما باید از الگوی جنگجویان امروز اسرائیل و شیران باستان یهود پیروی کنیم.»

این متن همچنین مسیحیان را تشویق می‌کند که:

«اکنون بحق است تا از اسرائیل حمایت کنید، در حالی که او با بربرها در دروازه‌های خود می‌جنگد» [تاکید افزوده شده است].

این پیام عهد جدید نیست؛ پیام صلح، بخشش و ایمان به «بره خدا»[ Lamb of God ]نیست. این زبان عهد عتیق است که مربوط به پیشگویی‌های ناتمام، انتقام و درگیری است. هر کس حتی کمترین آشنایی با عهد جدید و همچنین فهم مسیحی از عهد عتیق داشته باشد می‌داند که وقتی از مسیح پرسیده شد بزرگ‌ترین حکم کدام است، او پاسخ داد که علاوه بر محبت به خداوند از صمیم قلب، «همسایه‌ات را همچون خود دوست بدار»(متی ۲۲:۳۹). این موضوع چندان تعجب‌آور نیست، زیرا مسیح فضایل و ارزش‌هایی را تبلیغ می‌کرد که کاملاً مخالف با نظام‌های طبقاتی، طرد کردن دیگران، حقوق آسمانی موروثی و خودستایی بود. دیدگاه او درباره عشق، فارغ از «دیگری»، نمی‌توانست محدود یا محصور به جایگاه، عادتها، شغل یا «گناهان» دیگری باشد. او این مسئله را با پذیرش و عشق بی‌قید و شرط به روسپیان توبه‌کار، فقرا، معلولان، زنان، گناهکاران، غیر یهودیان و همه کسانی که سبک زندگی پارسایانه یهودیان زمانش را نداشتند، به وضوح نشان داد(بخصوص یوحنا ۸:۱-۱۱). پولس رسول این دیدگاه را فراتر برده و استدلال می‌کند که انسان به واسطه اعمال مطابق با متن (شریعت موسی) تبرئه نمی‌شود، بلکه تنها از طریق اعمال ایمانی که مستلزم تواضع، محبت، صبر و امید است، تبرئه می‌شود. بنابراین پولس، با پیروی کامل از الگوی نمونه مسیح، متون دینی (در مفهوم موسع آن شامل عهد جدید و عهد عتیق) را صرفاً راهنمایی برای رسیدن به هدف حقیقی می‌داند که همان عشق جهانی است. ایمان البته نیازمند اعمال نیکواست، اما این اعمال باید در بستر تواضع و محبت انجام شوند (اول قرنتیان ۱۳).

از قضا، جامعه رای‌دهندگان مسیحی انجیلی با نفوذ سیاسی کمیته امور عمومی اسرائیل در آمریکا (AIPAC) به طرز قابل توجهی قدرتمندترین حکومت در تاریخ بشر را به گونه‌ای تحت تاثیر قرار داده‌اند که پایه‌های مسیحی حقوق بین‌الملل را تضعیف کند. در دوره انتخابات ۲۰۲۴، AIPAC بیشترین هزینه‌ای را که تا کنون صرف کرده بود، برای تحت‌ تاثیر قرار دادن سیاست آمریکا به نفع اسرائیل اختصاص داد. همان نصیحت ساده و بنیادین تواضع و عشق بی‌قید و شرط بسیج برای کشتار غیرنظامیان، ارتکاب نسل‌زدایی و حمله به کشورهای دیگر انجامیده است؛ آن هم بر اساس ادعای پیروی از تعالیم کتاب مقدس. دیوان کیفری بین‌المللی(ICC) و مقامات آن تحت تحریم‌های آمریکا قرار گرفته‌اند، سازمان ملل متحد به نهادی ناتوان تبدیل شده، و نظریه «جنگ عادلانه» کاملاً رها شده است. همان¬گونه که جنگ پیشدستانه پذیرفته شده، استفاده از نیروی نامتناسب نیز مشروع شمرده می‌شود. این فروپاشی در نظم حقوقی بین‌المللی پیامد مطلق‌گرایی‌ است که اکنون ویژگی بارز سیاست آمریکا شده است.

سلاح‌سازی اخلاقیات آمریکایی

اکثر قریب به اتفاق آمریکاییها، محققِ کتاب مقدس نیستند؛ با این¬ حال، آن را مطالعه می¬کنند و با وجود جنبه‌های نسل‌زدایی در تاریخ خود، دارای حس ذاتی از عدالت و انصاف هستند. معمولاً گفته می‌شود که انقلاب آمریکا پیامد سیاسی فلسفه عقلانی و عصر روشنگری بوده است. اما هر بررسی عقلانی نسبت به شکایاتی که مستعمرات آمریکایی از بریتانیا داشتند، نشان می‌دهد که در مقایسه با سایر نقاط نیمکره غربی، آمریکای شمالی تحت حاکمیت بریتانیا چندان دلیل شکایت جدی نداشته است. آنچه انقلاب آمریکا را شعله‌ور کرد، احساس نابرابری و بی‌عدالتی‌ای بود که مستعمرات، به عنوان انگلیسی‌تبارها، در زمینه مالیات و حقوق سیاسی در مورد خود احساس می‌کردند. تا زمان حاضر، این حس ذاتی درست و نادرست همچنان در زندگی سیاسی آمریکا جریان دارد. با این حال، این خوبی بنیادین توسط سازمان‌هایی همچون CUFI به عنوان سلاحی سیاسی به کار گرفته شده است.

هیچ چیز د ر CUFI کمترین شباهتی به مسیحیت ندارد .[۲]

مسیحی که سنت‌های آیینی (اما نه معنوی) یهودیت زمان خود را شکست، به نمادی خاموش و ابزاری سیاسی تبدیل شده است تا حمایت از آنچه بسیاری از پژوهشگران معتبر بین‌المللی «نسل‌زدایی کتاب درسی» نامیده‌اند را توجیه کند. این نکته‌ به همان اندازه قابل توجه است که جناح راست مسیحی در آمریکا عهد عتیق را به نمایندگی از یهودیان به شکلی تفسیر می‌کند که به مشروعیت‌ دادن به صهیونیسم کمک می‌کند؛ حال آن که بخش قابل توجهی، اگر نگوییم اکثریت، از یهودیان ارتدوکس افراطی و حسیدی غیرصهیونیست (مانند Agudath Israel) یا حتی ضدصهیونیست (مانند Neturei Karta و Satmar) هستند. به طور کلی، پدران اولیه کلیسا عهد عتیق را عمدتاً به صورت تمثیلی و قطعاً به عنوان پیشگویی‌ برای ظهور مسیح مسیحا می‌دیدند. بازتفسیر کنونی آیات عهد عتیق خارج از زمینه تعلیمات پدران کلیسا و بر خلاف سنت طولانی‌مدت مطالعات مسیحی کاری شوم، غیرصادقانه و به وضوح مهندسی‌شده سیاسی است تا توده‌های مذهبی در آمریکا را به حمایت از پروژه سیاسی صهیونیسم جذب کند.

پس چگونه چنین شده است که آمریکاییها با این حس ادعایی عمیق از اخلاق حتی اگر سطحی باشد، پذیرفته‌اند که برخی از فجیع‌ترین تلفات غیرنظامیان در منازعات نظامی که آمریکا در آن نقش دارد، رخ دهد؟

گروه‌های مسیحی وابسته به CUFI به شدت کنترل وزن اخلاقی را در دست دارند. با تفسیرهای نادرست از کتاب مقدس، گفتمان سیاسی آمریکا به نحوی تحول‌یافته که حتی بحث‌های اجتماعی، اقتصادی یا سیاسی بسیار حساس را در چارچوب زبان دستکاری‌شده «عدالت» مطرح می‌کند. ساختار CUFI بالاترین سکوی تبلیغاتی برای گروه‌های طرفدار اسرائیل است تا به عنوان «نجواگران ایوانجلیست» فعالیت کنند. این گروه‌ها می‌دانند چگونه پیام خود را بسته‌بندی نمایند و با مخاطبان منطقه میانه غرب آمریکا درباره خاورمیانه صحبت کنند.

در این چارچوب، دیدگاه بخش قابل توجهی از مردم آمریکا در مورد میزان قابل قبول تلفات غیرنظامیان در غزه به طور چشمگیری به سمت افزایش آستانه تحمل حرکت کرده است. بدون شک آمریکاییها تصاویر اجساد متلاشی‌شده را در گوشی¬های موبایل خود می‌بینند و این احساس درونی را دارند که چیزی درست نیست. اما خوش‌شانسی برای اسرائیل این است که CUFI از طریق رهبران مذهبی و زبان خود به مردم اطمینان می‌دهد که تمام این جنگ تاریک ، بخشی از نقشه الهی است. در این دیدگاه، تلفات غیرنظامیان نه لزوماً به عنوان یک شر مطلق بلکه به عنوان نشانه‌ای برای خیر نهایی – بازگشت دوم – دیده می‌شود. با دخالت در مسیر اسرائیل و این روند نبوتی، حقوق بین‌الملل حتی با بنیان‌های مسیحی‌اش، به عنوان بت کاذب معرفی می‌شود. پاسخگو نمودن اسرائیل در سطح بین¬المللی به منزله اثبات توطئه سازمان‌های بین‌المللی برای تشکیل حکومت جهانی است و همانند برج بابل باید نابود شوند.

واژه‌های «پیروزی» و «ادامه مسیر» در گفتمان سیاسی آمریکا خود به فضیلت تبدیل شده‌اند. همان‌گونه که مسیح بر مرگ پیروز شد، آمریکا و اسرائیل نیز بر دشمنان خود پیروز خواهند شد. سوالاتی درباره این که کدام مبارزه در حال پیروزی است یا این مسیر به کجا منتهی می‌شود، اهمیتی ندارد. این نشانه فرهنگی است که رقابت را و نه زمینه آن را تقدیس می‌کند.

از زمان اولین کویکرها و پوریتنها، مردم آمریکا جهان را در قالب مطلقات اخلاقی می‌بینند – همان‌طور که جرج دبلیو بوش گفته بود:«یا با ما هستید یا با تروریستها». این دیدگاه با مسیحیت تفسیری (Dispensationalist Christianity) و باور مطلق به این که بازگشت یهودیان به فلسطین منجر به بازگشت عیسی خواهد شد، همسو شده است. در این جهان‌بینی، همه چیز وجودی است. تهدید وجودی می‌تواند فیزیکی باشد:«سلاح‌های کشتار جمعی»؛ یا اخلاقی:«حفاظت از ارزشها و سبک زندگی ما». در مواجهه با چنین حلقه اخلاقی بسته‌ای، هر کاری توجیه‌پذیر است، حتی مرگ میلیونها کودک عراقی؛ چنان‌ که مادلین آلبرایت، وزیر امور خارجه سابق آمریکا بیان کرد. این وضعیت نتیجه فساد معرفتی عمیق در بستر زبانی و روان‌شناختی ذهن مدرن لیبرال-کاپیتالیستی است.[۳]

فراتر از چارچوب‌های ذهنی، آمریکاییها در لایه‌های عمیق‌تر و غریزی خود همچنان دارای حس ذاتی عدالت هستند. به تعبیر فنی، هر چند کد منبع (source code) این حس اخلاقی همچنان سالم است، اما سیستم عامل ذهنی آمریکاییها نیازمند به‌روزرسانی جدی است. آمریکاییها پیروزی را نه به دلیل دشمنی با بازندگان، بلکه به این دلیل ستایش می‌نمایند که همواره فرض می‌کنند رقابتها عادلانه است. یک شهروند عادی آمریکا از زورگویی بیزار است، تقلب را نکوهش می‌کند و رقابت عادلانه را ارزش می‌نهد.

از این رو، هنگامی که حقوق بین‌الملل پذیرش «تناسب» در تلفات غیرنظامیان در راستای هدف نظامی مشروع را مقرر می‌دارد، این استاندارد حقوقی با حس عدالت‌طلبی آمریکاییها همراستا می‌شود. با این حال، اصطلاح «تناسب» به‌ طور ذاتی گستره قابل توجهی از اختیار تفسیر را فراهم می‌کند؛ امکانی که سیاست‌مداران و رهبران مذهبی می‌توانند به ‌راحتی از آن بهره‌برداری نمایند. وقتی هدف نهایی تحقق بازگشت موعود مسیح است، هیچ هزینه‌ای نمی‌تواند نامتناسب تلقی شود. در این چارچوب، «تناسب» دیگر یک قاعده حقوقی عینی نیست بلکه به معیاری اخلاقی و ذهنی تبدیل می‌شود که میزان تعهد و باور به ماموریت دیسپنزاسیونالیستی و میزان تحمل یا فداکاری در راه خدا را می‌سنجد. این وضعیت به نوعی ذهنیت فرقه‌ای شباهت دارد.

در این مقیاس اخلاقی تحریف‌شده که در یک سو وعده تحقق جهان بی‌نهایت الهی و در سوی دیگر پذیرش «تلفات اجتناب‌ناپذیر» قرار دارد، مفهوم تناسب به ‌عنوان ابزار حقوق بین‌الملل عملاً بی‌معنا می‌شود.

این دستکاری اخلاقی و بازتعریف دینی، دامنه و عمق گروه‌های تلفات غیرنظامی قابل پذیرش را گسترش داده است. از طریق روایت تحریف‌شده مسیحیت صهیونیستی، بنیان‌های اخلاقی مسیحی که اساس حقوق بین‌الملل را تشکیل می‌دهد[۴]، به ‌شدت تضعیف شده است.[۵]

[۱] https:// opiniojuris.org/2025/03/20/De-Christianizing International Law: US Politics and the Evangelical Legacy.

[2] به نظر می رسد که حس ذاتی عدالت و انصاف در جامعه آمریکا، اگرچه ریشه در سنت‌های دینی و تاریخی دارد، اما توسط گروه‌هایی مانند CUFI به شکلی سیاسی و اغلب به دور از آموزه‌های اصیل مسیحیت به کار گرفته شده است. استفاده ابزاری از دین برای مشروعیت‌بخشی به سیاست‌هایی همچون حمایت از صهیونیسم و توجیه اعمالی که برخی آن را نسل‌زدایی می‌نامند، نشان‌دهنده نوعی انحراف و سوءاستفاده سیاسی از متون دینی است. این مسئله چالش مهمی برای حقوق بین‌الملل به شمار می‌آید، چرا که این نوع بازتفسیرهای سیاسی می‌تواند بر روندهای عدالت بین‌المللی و احترام به حقوق بشر تاثیر منفی گذاشته و تضادهای عمیقی را در سیاست جهانی و مبانی اخلاقی آن ایجاد کند. / مترجم

[۳] این رویکرد نشان‌دهنده تعارض عمیق میان گفتمان سیاسی-ایدئولوژیک داخلی آمریکا (و متحدان آن) و تعهدات و اصول بنیادین حقوق بین‌الملل است. این تعارض می‌تواند منجر به:

تضعیف اصول حقوق بشردوستانه و حقوق بشر،

پذیرش گسترده‌تر تلفات غیرنظامیان،

تضعیف نهادهای بین‌المللی و ساختارهای قانونی جهانی،

و در نهایت، بحران مشروعیت حقوق بین‌الملل شود.

حل این چالش نیازمند بازخوانی و تقویت سازکارهای حقوقی بین‌المللی، افزایش آگاهی عمومی درباره اهمیت اجرای حقوق بین‌الملل و کاهش تاثیرگذاری ایدئولوژی‌های سیاسی-مذهبی بر تصمیم‌گیری‌های بین‌المللی است. / مترجم

[۴] این روند با تحریم‌های یک‌جانبه علیه دیوان کیفری بین‌المللی(ICC)، تضعیف سازمان ملل متحد و کنار گذاشتن اصول «جنگ عادلانه» (Just War Theory) همزمان شده است. پذیرش جنگ پیش‌دستانه (preemptive war) و استفاده از نیروی نامتناسب، نشانه‌هایی از افول نظم حقوقی بین‌المللی است که ریشه در سیاست‌های مبتنی بر مطلق‌گرایی مذهبی و سیاسی در آمریکا دارد. / مترجم

[۵] ویراستار ادبی: صادق بشیره(گروه پژوهشی آکادمی بیگدلی)

 

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *