منزلت دوباره‌ انسان: از تکامل تا کمال

 

[1]

نویسنده: فیلیپ آلوت

ترجمه: مهشید آجلی لاهیجی

۲۰ ژانویه ۲۰۲۱ روز مهمی در تاریخ ایالات متحده است. حتی می­تواند زمان مهمی در تاریخ جهان بشری باشد. سیاست انزواگراییِ نوینِ دولتِ سابق، حتی در چارچوب معیارهای آمریکایی هم غیرمعمول بود. دولت (ترامپ)، در امور در بسیاری از نظام­های بین­‌المللی از سازمان ملل متحد و موسسات تخصصی وابسته به آن و سازمان تجارت جهانی گرفته تا پیمان­های نظامی و روابط دیپلماتیک دوجانبه در سرتاسر دنیا و حتی اقتدار غالباً شکننده خود حقوق بین­الملل، اختلال ایجاد کرد. اگر دولت جدید (بایدن) بتواند دوباره جایگاه بر حق خود در جهان بین­المللی را بازیابد، این کار را در جهانی انجام می­دهد که عمیقاً نیازمند برخی بازنگری­های انقلابی است.

حقوق ملل نوین پس از ۱۴۹۲ آغاز شد،[۲] زمانی که اروپا خود را با با اندیشه انسانیت که دربردارنده تعداد بی­شماری از مردمان و فرهنگ­های پیچیده و جوامع غیرمسیحی می­شد، هماهنگ می­کرد. این حقوق با اندیشه حقوقی برای همه بشریت شروع شد. شکل جدیدی از این اندیشه، همان چیزی است که اکنون دنیا به آن نیاز دارد و این گام بزرگی رو به جلو در مسیر پیشرفت­های انسانی خواهد بود.

بدبینی، بیماری فراگیر پنهانی در ذهن بشر است و جبرگرایی، فلسفه وجودی آن است. با توجه به چالش­های وجودی خود-ساخته­ای که امروزه انسان با آن روبرو می­باشد، منطقی است که به توانایی­هامان در برخورد با آنها شک کنیم. آن (چالش­ها) بسیار بزرگ­اند و ما بسیار متفرق و پراکنده­ایم. و با این حال، برعکس جهان طبیعی، هیچ چیز در جهان انسانی ناگزیر نیست. جهان انسانی، جهانی ساخته شده از اندیشه­ها است و ما همیشه می­توانیم اندیشه­هامان را تغییر دهیم. بشریت می­تواند تصویری جدید از خود ارائه کند. ما در مقام فرد، در جایگاه جامعه و در قالب گروه­های گوناگون، می­توانیم آن چیزی باشیم که میخواهیم.

یک ناظر خوش­بین، می­تواند شاهد یک سلسله پیشرفت­های قابل توجه، شامل توسعه روابط میان دولت­ها و حتی (پیشرفت­هایی) در خود حقوق بین­الملل در تاریخ بشری باشد. (و بر همین اساس) یک تاریخ­دان بی­طرف، می­تواند ببیند که نوع انسان، خود را به عنوان یک گونه خود-تکامل­بخش ثابت کرده است. برخی، این را فرا رسیدن عصر انتروپوسن[۳] در تاریخ سیاره ما می­نامند که در آن فعالیت­های انسانی برجسته شده و پیشرفت بشری تبدیل به وضعیت عادی جهان انسانی می­شود. واقعیت قابل توجه این است که ما می­توانیم زمان شروع این گام­های بزرگ رو به جلو را در تاریخ بشری تعیین کنیم.

در فرآیند تکامل و کمال گونه­ی انسان، قرن ششم قبل از میلاد برابر با دوره­ای از تکامل بیولوژیکی است که در آن موجوداتی که در دریا زندگی می­کردند، به خشکی آمدند.

(در این دوران چنین تحولاتی رخ داد:) ظهور بودیسم به عنوان یک دین بالقوه جهانی، حکمرانی جدید علم ریاضی که با تلاش­های فیثاغورث پدید آمد، بازاندیشی عقلانی مکاتب فلسفی یونان باستان توسط پارمنیدس[۴] و چین باستان توسط کنفسیوس، بلوغ پیشرفت و فرهیختگی از حیث اجتماعی، فکری و هنری در شهرهای یونان باستان، شکل­گیری میراث کتاب مقدس اسرائیل باستان.

مصر و هند، هزاران سال قبل، جهانی فکر می­کردند، اما جوامع­شان ذاتاً پیشرفته نبود. بین­النهرین و جوامع مینوسی­ها و مسینی­ها از کرت، بنیانگذاران جامعه پیچیده بودند، اما (بعدها) محو شدند. (و سپس) ناگهان نوع انسان از توانایی خود برای ارتقای خویش با استفاده از قدرت اندیشه­ آگاه شد.

در عصر جدید بعدی، مسیحیت و اسلام پدیده­های نوین آن دوره بودند، ادیان جهانی در عالمی که دین در آن ضرورتاً قبیله­ای بود، یعنی پاسخ­های مردمان خاص به معمای مهیب جهان. در رنسانس قرن دوازدهم، راهی برای ترکیب میراث ادیان جدید با میراث فکری بازیابی شده از جهان باستان پیدا شد.

در رنسانس قرن پانزدهم، ما قدرت ظاهراً نامحدود ذهن بشری را شناسایی کردیم. به بیان یکی از بزرگان این دوره، ما می­توانیم هر آن چیزی بشویم که انتخاب می­کنیم (جیووانی پیکو دلا میراندولا). در اولین انقلاب علمی قرن هفدهم، ما توانایی خود را در درک جهان طبیعی و استفاده از آن برای منافع انسانی شناختیم. فرانسیس بیکن به ما گفت که دانش، نه تنها در حوزه فیزیک، بلکه حتی در ساخت جوامع انسانی نیز قدرت است.

در عصر روشنگریِ قرن هجدهم، ما به توانایی خود در بازاندیشی درباره زندگی با یکدیگر در جوامع بسیار ناکامل اما قطعاً قابل ارتقای انسانی پی بردیم. در دوران انقلاب صنعتی و دومین انقلاب علمی در قرن نوزدهم، علم و مهندسی بر جهانِ طبیعی کاملاً تسلط یافت و آن را در اختیارِ خواست، نیاز و منافع انسان قرار داد. علم و مهندسی برای رفاه و بهزیستی بشر منفعت فراوانی به همراه آورد. اما متاسفانه همین ( علم و مهندسی) شیاطین بزرگی شامل سلاح­های جنگی تولید کردند و تعاملات عمومی و اخلاق شخصی را تنزل دادند.

در قرن بیستم ما بهای گزافی برای غیرانسانی بودنِ پنهان در انسانیتِ جدید پرداختیم. به یقین باید در دراز مدت، حداقل یک درس دردناک از تاریخ بشری یاد گرفته باشیم. شر عمومی می­تواند خیر عمومی را از طریق سوءاستفاده از قدرت عمومی حتی در جوامع نظام یافته در خود غرق کند. دولت­ها می­توانند دشمن مردم خود باشند.

در سومین انقلاب علمی در قرن بیست و یکم، ما قدرت جدیدی با قابلیت­های ظاهراً نامحدود کشف کردیم. قدرت الکتریسیته، کارکرد ذهن بشری را با کارکرد ماشین­ها در هم آمیخت. نوشته ساموئل باتلر، یک منتقد فرهنگ، در ۱۸۷۲ درباره نقش ماشین­ها در جامعه نوین صنعتی این سوال را مطرح می­کند: «آیا ما در حال خلق جانشینان خود در تسلط بر زمین نیستیم، در حالی که به آنها مهارت­های بیشتر می­بخشیم و آنها را با قدرت خود – تنظیمی و خود – اتکایی فراتر از هر عقل و هوشی تجهیز می­کنیم؟»

یک جنبه از جهان انسانی (کماکان) غیرعادی باقی ماند. بُعد خود-تکاملیِ اجتماعیِ جوامعِ ملی، در همزیستی بین­المللی قبایل، ملت­ها و دولت­ها منعکس نشد و (عمدتاً) صحنه رقابت، نزاع و در مواردی انزوا گشت که خود بیان­گر اراده حکمرانان­شان بوده است.

در دولت­های در جنگ یونان باستان و چین باستان این حس وجود داشت که باید برخی حدود عرفی در رابطه با خشونت میان کشورها وجود داشته باشد. اندیشه رواقی در حقوق طبیعی که توسط رومی­ها مطرح شد، حدودی نشأت گرفته از عقل انسانی را پیشنهاد داد، ولی به نظر نمی­­رسید که عقل تبدیل به عامل تعیین­کننده­ی غالب در به پا کردن جنگ­ها شود. ادیان جهانی که می­توانستند ذاتاً صلح­آفرین باشند، تبدیل به عامل وقوع برخی از بدترین جنگ­ها گردید.

با توسعه چشمگیر ملت­های اروپایی پس از قرون وسطی، جنگ و دیپلماسی بین جنگ­ها تنها فرآیند اجتماعی مشترک آنها با حقوق ملت­ها بود که نه به عنوان حقوق همه انسان­ها و همه جوامع انسانی، بلکه به عنوان منطق­ خود-محدودسازی آنها دیده می­شد. امریش دو واتل، تأثیرگذارترین نظریه­پرداز قرن هجدهم می­گوید که منفعت شخصی، اولین و آخرین مسئولیت هر ملت است. چیزی که دولت­ها از آن زمان تاکنون، از شنیدن آن خوشحال می­شوند.

امپریالیسم اروپایی قرن نوزدهم، فارغ از سایر عواقب آن، به لحاظ توجه به موازنه قوا بین تعداد محدود قدرت­های غالب، در صلح­سازی نقش داشت. جهانی شدن، امپریالیسمِ جدید است که با تمرکز بر قدرت اقتصادی محصور شده در یک مبارزه رقابتی، منجر به یک نابرابری اجتماعی و اقتصادی در سطح جهانی شده که به نظر ساختاری و تغییرناپذیر هم می­رسد.

اندیشه انقلابی دموکراسی، ایده وجود جامعه­ای بود که در آن خیر مشترک شهروندان، منفعت عمومی جامعه است. اندیشه انقلابی کاپیتالیسم، ایده وجود جامعه­ای بود که در آن تولید ثروت عمومی، سرمایه­گذاری مشترکی برای همه اعضای جامعه است. سیاست، یک جدال دائمی بر سر معنی و درک این ایده­آل­ها است و واقعیت دموکراسی و کاپیتالیسم ممکن است غالباً بسیار دور از ایده­آل­هایشان به نظر برسد.

پاسخ به چالش­های وجودی بشریت، چیزی است که بسیار فراتر از ظرفیت فرآیندهای کهن جنگ و دیپلماسی می­باشد. سیاست خارجی و روابط بین­الملل بازیچه پادشاهان و اخلاف آنان در قوای اجرایی دولت­ها بوده است. دولت­ها، حتی در دولت­های دموکراتیک همیشه در حوزه سیاست­های ملی­شان متناقض کرده­اند.

چالش­هایی که در حال حاضر پیش روی جهان بشری است، ارتباطی به مرزهای ملی ندارد. در وضعیت شکننده­ی انسانِ امروز، سیاست­های بین­المللی باید به طور یکپارچه­ای در سیاست­های ملی درآمیزد. ما مردم، همه­ی مردم جهان هستیم.

هر جامعه انسانی نسبت به آنچه بقاء و شکوفایی آن را تهدید کند، واکنش نشان می­دهد. نژاد انسان اکنون با تهدیدهای بی­شماری از حیث بقاء و توسعه مواجه است. زمان آن فرا رسیده است که جامعه جهانیِ همه انسان­ها و جوامع بشری را مورد شناسایی قرار دهیم، جامعه­ای که ایده­آل­هایش خیر مشترک همه­ی نوع بشر است (و این امر) به منزله منفعت عمومی آن جامعه در نظر گرفته می­شود، در حالی که تولید و توزیع ثروت عمومی به عنوان یک سرمایه­گذاری جمعی از آن و برای همه افراد انسانی دیده می­شود.

این خیز بلند بعدی در حوزه خود-تکاملی و خود-تکمیلی گونه انسان است. در اصل، این دشوارتر از (گام­های) قبلی که برداشته­ایم، نیست.

بلافاصله پس از انتشار کتاب آرمان­شهر (Utopia) در ۱۵۶۱، توماس مور در عجب بود که با توجه به اینکه در دفاع از خلقِ جهانی بهتر، رقیب افلاطون بوده، آیا باید کتابش را (مانند افلاطون) مدینه فاضله (Eutopia) می­نامید.[۵] مشخص نیست که چرا ما نباید (به همین ترتیب) اکنون به تفکر اتوپیایی­مان تکامل ببخشیم. شناسایی امکان (وجود) یک جهان بهتر، گام بزرگی در راستای آفرینش جهانی بهتر است.

[۱] . Allott, Philip, Making Humanity Greater Again: Self-evolving and self-perfecting, EJIL: Talk!, Blog of the European Journal of International Law, March 10, 2021

Available at: https://www.ejiltalk.org/making-humanity-greater-again-self-evolving-and-self-perfecting/

[2] . البته نباید از نظر دور داشت که سال ۱۴۹۲ میلادی، سال کشف قاره آمریکا توسط کریستف کلمب و آغاز استعمار و فجایع آن نیز می­باشد.

[۳] . به دوره کنونی زمین شناسی گفته می­شود. یعنی دوره ای که انسان تاثیر گذارترین عامل در تغییرات کره زمین می باشد.

[۴] . پارمنیدس عقل را تنها منبع شناخت برای بشر می‌دانست و منکر نقش حواس در شناخت بود.

[۵] . در برخی نظریات راجع تفاوت بین دو واژه utopia و eutopia بر اساس ریشه یونانی آن، بیان شده که eutopia که نام کتاب افلاطون است به معنی «مکان خوب» است و utopia که نام کتاب توماس مور می­باشد و به نوعی به عنوان سطح تکامل­یافته­­ی نظریه به زعم نویسنده مورد اشاره قرار گرفته، در لفظ به معنی «هیچستان» یا مکانی تخیلی و آرمانی یا «آرمان­شهر» است. از این رو، نویسنده در ادامه ما را به تکامل بخشیدن به اندیشه­مان در راستای رسیدن به جامعه­ای آرمانی دعوت می­کند. (توضیحات در پانوشت­ها از مترجم است.)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *