نویسنده: Marco Vöhringer
ترجمه و تحقیق: زهره شفیعی- پژوهشگر دوره دکتری حقوق بین الملل دانشگاه علامه طباطبایی- دبیر علمی کمیته جوانان انجمن ایرانی مطالعات سازمان ملل متحد
ویراستار علمی: دکتر هیبت الله نژندی منش عضو هیئت علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی
از آنجایی که سال ۲۰۲۱ مصادف با هفتاد و پنجمین سالگرد اولین محاکمه ی کیفری بینالمللی در نورنبرگ بود، تارنمای حاضر وضعیت فعلی حقوق بین المللی کیفری (ICL) را مورد تامل قرار میدهد. باورعمومی در این خصوص این است که حقوق بین المللی کیفری در اصل طرحی شایسته است با اینحال، نهادهای آن- به ویژه دیوان کیفری بینالمللی- شدیدا نیازمند اصلاح هستند. نوشته حاضر، این رویکرد کاملا رایج را به چالش می کشاند. با توجه به انتقادهایی که در طول تاریخ نسبت به تعقیبهای کیفری بینالمللی وارد آمده است، می توان استدلال کرد که تشکیلات دیوان کیفری بینالمللی تمام تلاش خود را برای رسیدگی به این آسیب شناسیهای تاریخی بکارگرفته است. به هرحال این مشکلات هنوز هم امروزه وجود دارند و گویی در ذات مفهوم حقوق کیفری بینالمللی نهفته اند و با اصلاح بیشتر دیوان کیفری بینالمللی هم نمی توان آنها را زدود.
پوزیتیویسم، آشتی و عدالت تنبیهی
اولین انتقادی که در مراحل گوناگون توسعه حقوق بینالمللی کیفری نسبت به این مجموعه حقوقی مطرح شده، اتهام پوزیتیوستی است مبنی بر این که حقوق بینالمللی کیفری مکررا اصل قانونی بودن جرم و مجازات را نقض کرده است. این حقوق با مجازاتِ اعمالی که در زمان ارتکابشان، جرمانگاری نشده بودند، به عنوان قانونی که عطف به ماسبق[۲] میشود، مورد انتقاد قرار گرفته شده است. این مساله مورد ملاحظهی کلیدیِ هیئت نمایندگی ایالات متحده در کمیسیون مسئولیت های پس از جنگ جهانی اول و همچنین موضوع اصلی در نظریهی مخالف قاضی پال در محاکمه جنایات جنگی توکیو بود. شاید این نقدی است که مستقیما در اساسنامه رم مورد توجه قرار گرفت چرا که مادهی ۲۲ اصل بنیادین قانونی بودن جرم[۳] را پیش بینی می نماید. علاوه بر این تضمین صریح، اجرای اصل قانونی بودن همچنین با تعاریف موسع جرائم اصلی مقرر در مواد ۶ تا 8 مکرر و ۷۰ تضمین می گردد.
دومین ایراد جدی به حقوق بینالمللی کیفری این است که قانونگرایی تنبیهی آن می تواند برای تلاشهای عدالت کیفری یک کشور پیامدهای زیانبار به همراه داشته باشد. آفریقای جنوبی بعد از آپارتاید و دموکراتیزه شدن تدریجی اسپانیا پس از رژیم فرانکو معمولا به عنوان نمونههایی یاد میشوند که در آنها تمرکز بر آشتی به جای محاکمههای کیفری موثر بود. در اینجا نیز گفته میشود که اساسنامه رم مکانیسمهایی را برای پاسخگویی به این نگرانیها ارائه میدهد. به این ترتیب، در مواردی که ملاحظات سیاسی مهمی وجود دارد که باعث میشود دادرسی کیفری در این یک مورد خاص نامناسب به نظر برسد، شورای امنیت این اختیار را دارد که تحقیقات یا رسیدگیهای بعدی را متوقف کند (ماده ۱۶). به طور مشابه، و حتی صریحتر مواد ۵۳ (۱)(ج) و ۲(ج) مقرر میدارند که دادستان میتواند، چنانچه تحقیقات در جهت منافع عدالت نباشند از آغاز و شروع تحقیقات خودداری نماید.
اصل تکمیلی بودن و مسئولیت جمعی، گذشته و حال
سومین موضوع بالقوه مساله آفرین که در توسعه حقوق بینالملل کیفری مستتر است، دیالکتیک میان تعقیب قضایی داخلی و بینالمللی است. منتقدان معتقدند که سیستم حقوقی بینالمللی شرایط مناسبی را برای اجرای عدالت فراهم نکرده است و این باید رسالت دادگاههای داخلی باشد. درواقع، به نظر میرسد، اینکه عدالت کیفری از طریق دادرسیهای ملی یا بینالمللی به بهترین شکل اجرا میشود، مسالهای حل نشده در طول تاریخ حقوق بینالمللی کیفری باشد: در حالیکه محاکمههای بینالمللی مقامات آلمانی که در معاهدهی ورسای پیشبینی شده بود هرگز به واقعیت نپیوست، چنین رسیدگیهایی متعاقبا در سطح ملی در محاکمه-های جنایات جنگی لایپزینگ [۴]صورت پذیرفت. پس از جنگ جهانی دوم، محاکمههایی نزد دادگاه نظامی بینالمللی نورنبرگ انجام شد که بعدا با رسیدگیهای ملی در دادگاههای نظامی ایالات متحده در آلمان تحت اشغال متفقین و همچنین در دادگاههای اسرائیل (آیشمن) و فرانسه (باربی) به نتیجه رسیدند. در مورد تعقیب کیفری پس از نسلزدایی رواندا در ۱۹۹۴، سیستم دادگاه ملی Gacaca به موازات دیوان کیفری بینالمللی برای رواندا که از سوی شورای امنیت تشکیل شده بود، عمل میکرد (بنگرید به: ماده ۸ اساسنامه دیوان کیفری بینالمللی برای رواندا ICTR)
مجددا، تشکیل دیوان کیفری بینالمللی با هدف تجسمِ سازشی میان دادرسیها در سطح ملی و بینالمللی است. از طریق اصل صلاحیت تکمیلی که در مواد ۱ و ۱۷ اساسنامه رم تصریح شده است، رسیدگیهای عدالت کیفری ملی در اصل مقدم بر رسیدگی نزد دیوان کیفری بینالمللی است؛ دیوان لاهه صرفا در مواردی وارد عمل میشود که سیستمهای ملی مایل نبوده و یا قادر به انجام پیگردهای واقعی نیستند (به عنوان مثال بنگرید به: دادستان علیه کاتانگا). چنین مندرجاتی را میتوان به عنوان اذعان محاکمههای بینالمللی به نقصهای خود تفسیر نمود، اما با این وجود در جایی که جایگزین های طبیعی یعنی رسیدگی های کیفری داخلی وجود نداشته باشند، رسیدگی های بین المللی باید نقش خود را ایفا کنند.
چهارم، تنش میان مسئولیت فردی و جمعی یکی دیگر از مسائل چالش برانگیز عدالت کیفری بینالمللی بوده است که می تواند اشکال گوناگونی داشته باشد. یکی از آنها این انتقاد است که فردی کردن جرم به صورت ضمنی در رسیدگیهای کیفری به ویژه در حقوق بینالمللی کیفری ناکافی است. در پدیدههایی چون جنگ یا نسلزدایی که نتیجهی زنجیرههایی پیچیده از رویدادها هستند، نمیتوان آنها را بر حسب مسئولیت فردی یک یا چند عامل اصلی یافت (برای مطالعه بیشتر در رابطه با جنگ بنگرید به: گزارش کمیسیون مسئولیتها، ص ۱۱۸F). یکی دیگر از جلوههای ابهام مسئولیت جمعی- فردی رابطه حقوق بینالمللی کیفری با مفهوم سنتی مسئولیت دولت است. در ورسای، هر دو رویکرد وجود داشتند چرا که طرح محاکمه قیصر با طرحهای گسترده تر برای تحریم دولت آلمان به عنوان شروع کننده جنگ جهانی اول همراه بود. در همین راستا، در ۱۹۴۵ در حالیکه مسئولیت کیفری فردی برای اعمال تجاوزکارانه در دادگاه نظامی بینالمللی (IMT) مقرر شد، ممنوعیت استفاده از زور بین دولتها در بند ۴ ماده ۲ منشور سازمان ملل متحد درج گشت. و اخیرا، هنگام حکومت صدام حسین بر دولت عراق، این دولت هدف تحریمهای گسترده سازمان ملل متحد قرار گرفت (بنگرید به: قطعنامههای ۶۶۱ و ۶۸۷). از سوی دیگر، پس از سقوط رژیم صدام، دادگاه ویژه عراق افرادِ درون حزب و رژیم سابق را به اتهام نسلزدایی، جنایت علیه بشریت و جنایات جنگی تحت تعقیب قرار داد.
بار دیگر، اساسنامه رم این مسائل را نیز پیشبینی نموده است. درحالیکه دیوان کیفری بینالمللی تنها به مسئولیت کیفری فردی (ماده ۲۵) میپردازد، مفاهیم جمعی همچنان میتوانند نقشی در ایجاد این مسئولیت داشته باشند. این امر در اساسنامه رم ابتدا در مفهوم جنایت علیه بشریت دیده می شود: وفق بند یک ماده ۷ جنایت علیه بشریت باید به عنوان بخشی از یک حمله گسترده یا سیستماتیک رخ دهد. علاوه بر این، ماده ۲۸ به مسئولیت مافوق میپردازد که تصدیق کننده آن است که مسئولیت جنایات اصلی را نمیتوان صرفا محدود به مرتکب جنایت دانست بلکه ممکن است افراد دیگر نیز به همان اندازه پاسخگو باشند (بنگرید به: دادستان علیه بمبا). در نهایت، ماده ۸ مکرر احراز جرم تجاوز را منوط به نقض آشکار منشور ملل متحد در مورد ممنوعیت توسل به زور میان دولتها مینماید. چنین مقررهای باید به عنوان تلاشی برای هماهنگی میان حقوق بینالمللی کیفری و رژیم بین دولتی حق بر جنگ[۵] و در نتیجه گردآوردن مفاهیم مسئولیت فردی (کیفری) و جمعی (دولتی) تلقی شود.
عدالت فاتحان[۶] و مساله آفریقا
آخرین ملاحظه در مورد عدالت کیفری بینالمللی را میتوان تحت ایده گزینشی مورد توجه قرار داد. از نظر تاریخی، ایده گزینشی به شکل اتهام عدالت فاتحان بود. برای مثال، دادگاههای نورنبرگ و توکیو صرفا به جنایاتی که توسط نیروهای محور[۷] ارتکاب یافته بود، رسیدگی میکردند. حتی شاید گویاتر از آن، زمانی که دولت فرانسه کلاوس باربی را به اتهام جنایت علیه بشریت محاکمه کرد، این اقدامات به عنوان اعمالی به نام –سیاست هژمونی ایدئولوژیک- تعریف شد که نشان میدهد، فرانسه میخواهد تنها دشمنان سابق خود در جنگ جهانی دوم را محاکمه کند و عامدا اقدامات خود را از محدودهی این جنایات خارج ننمود. نقدهای مدرنی که تمرکز دادستان دیوان کیفری بینالمللی بر آفریقا را به عنوان شواهدی از تبعیضنژادی در حقوق بینالمللی کیفری نشان میدهد، می تواند نمونهی معاصر این تعقیب گزینشی باشد.
با این وجود، برخلاف دادگاههای کیفری قبلی از جمله دادگاه کیفری بینالمللی برای یوگسلاوی سابق (ICTY) و دادگاه کیفری بینالمللی برای رواندا (ICTR)، صلاحیت دیوان کیفری بینالمللی به دولتهایی خاص محدود نمیشود. با توجه به ماده ۱۳ “مکانیزمهای ماشه” که به وسیلهی آنها دیوان میتواند صلاحیت رسیدگی به یک پرونده را کسب نماید، صلاحیت موضوعی دیوان در چهار جنایت اصلی نسلزدایی، جنایت علیه بشریت، جنایت جنگی و تجاوز است که در ماده ۵ مقرر شده اند. به عبارت دیگر، افراد از تمام دولتها از جمله دولتهایی که خودشان در تشکیل و استقرار دیوان کیفری نقش داشتهاند، چنانچه مرتکب جنایات اصلی شوند و دولتِ آنها اساسنامه رم را تصویب کرده باشد، اصولا ممکن است از سوی دیوان کیفری بینالمللی تحت تعقیب قرار بگیرند. بار دیگر، به نظر میرسد که ساختار حقوق کیفری مدرن به نگرانیهای تاریخی واکنش نشان می دهد و در این خصوص از طریق پذیرش لیستی رسمی و بیطرف از جرائم کیفری پاسخ می دهد. فراتر از این، مشخص نیست که چه چیزی را میتوان در ساختار نهادینه دیوان کیفری بینالمللی تغییر داد تا از این طریق حقوق بینالمللی کیفری از هرگونه جانبداری دور باشد. البته نابرابریهایی مانند هدف قرار دادن نامتناسب افراد آفریقایی همچنان ادامه دارد. از سوی دیگر، و همانطور که بارها اشاره شده، اکثر تحقیقات در دیوان کیفری بینالمللی مبتنی بر ارجاع وضعیت ها از سوی خود کشورهای آفریقایی است. از این منظر، چنین عدم تعادلهایی ممکن است تا حدودی بیانگراین واقعیت باشند که دیوان کیفری بینالمللی در دنیایی از نابرابریهای از پیش موجود میان دولتها عمل می-کند و نه نشانهای از سیستم گزینشی در خود حقوق بینالمللی کیفری.
نتیجه گیری: سوال سختتری که باید پرسید
نکات پیشین در مورد گزینشی بودن نتیجهگیری کلی این نوشته را منعکس مینماید. نویسنده کوشیده تا نشان دهد چگونه ابهامات و مسائل گوناگون در ماهیت عدالت کیفری بینالمللی در مراحل مختلف پیدایش آن بوده است، همچنین چگونه این این موضوعات در اساسنامه رم مورد توجه قرار گرفتهاند و به آنها پرداخته شده است. به طور طبیعی، هیچیک از آنها نشان نمیدهد که حقوق بینالمللی کیفری امروزه کاملا بی عیب و نقص عمل مینماید. نکتهی مورد بحث در این نوشته ظریفتر اما در عین حال رادیکالتر است: شاید دیوان کیفری بینالمللی به همان خوبی است که عدالت کیفری بینالمللی میتواند به دست آورد. حقوق کیفری مدرن ممکن است به خوبی خود را از گرایشهای آسیبشناختی خود تا حد ممکن رهانیده باشد، به طوری که دقیقا مشخص نیست امروزه چه اصلاحات بیشتری میتواند برای رفع نقصهای تاریخی آن اتخاذ شود. در مواجهه با انتقادهای معاصر، سوالی که ممکن است نیاز به پاسخ داشته باشد این نیست که چه اصلاحاتی لازم است. سوال بسیار مهمتر که ممکن است نیاز به تصمیم گیری داشته باشد این است که آیا بهبود ساختاری بیشتر حقوق بینالمللی کیفری غیرممکن شده، آیا این سیستم ارزش حفظ شدن را دارد یا آیا طرحی پایان ناپذیر شده است.
[۱] Marco Vöhringer, Critiques of International Criminal Law Revisited in the Light of the Rome Statute. What More Can We Do? Available at: https://voelkerrechtsblog.org/critiques-of-international-criminal-law-revisited-in-the-light-of-the-rome-statute/ (Last visited: 9 February 2022).
[۲] ex post facto law
[۳] nullum crimen sine lege
[۴] Leipzig war crimes trials
این محاکمهها در سال ۱۹۲۱ برای محاکمه جنایتکاران جنگی آلمانی در جنگ جهانی اول در برابر رایشگریشت آلمان (دادگاه عالی) در لایپزیگ، به عنوان بخشی از مجازاتهایی که بر اساس معاهده ورسای بر دولت آلمان تحمیل شده بود، برگزار شد..
[۵] ius ad bellum
[۶] این اصطلاح ت به تعقیب اعمال طرف شکست خورده در درگیری توسط طرف پیروز اشاره دارد. عدالت ویکتور به طور کلی شامل مجازات بیش از حد یا غیرموجه طرفین شکست خورده و مجازات خفیف یا بخشش برای تخلفاتی است که توسط پیروزمندان انجام می شود.
[۷] به اتحادی اشاره دارد که میان آلمان، ایتالیا و ژاپن در زمان جنگ جهانی دوم وجود داشت (AXIS).