حقوق، روایت، جنگ و انقلاب[۱]
Nada Ali
مترجم: دکتر مهدی اشتری
پژوهشگر حقوق بینالملل
ویراستار علمی: دکتر سید علی حسینی آزاد
پژوهشگر حقوق بینالملل
از آغاز حمله اسرائیل به غزه و فلسطینیها در اکتبر ۲۰۲۳، مقامات اسرائیلی بارها (و اغلب بدون موفقیت) تلاش کردند تا بین وقایع ۷ اکتبر و حمله ۱۱ سپتامبر در خاک ایالات متحده شباهت ایجاد کنند. این موضوع چندان جای تعجب ندارد، با توجه به استفاده مداوم اسرائیل از زبان مبارزه با تروریسم و دفاع از خود برای توجیه کمپینهای نظامی مکرر خود در سرزمینهای فلسطینی و کشورهای دیگر در منطقه. همانطور که در بند ۱۳۸ نظریه مشورتی دیوان بینالمللی دادگستری(ICJ) در مورد پیامدهای حقوقی ساخت دیوار در سرزمین اشغالی فلسطین ذکر شده است، اسرائیل حق دفاع از خود را بر اساس منشور ملل متحد و مفاد قطعنامههای ۱۳۶۸ (۲۰۰۱) و ۱۳۷۳ (۲۰۰۱) شورای امنیت که در واکنش به حمله ۱۱ سپتامبر صادر شدند، مطرح کرد تا استدلال کند که حق دارد در برابر حملات تروریستی توسط بازیگران غیردولتی از خود دفاع کند. با این حال، بررسی اجمالی این قطعنامهها نشان میدهد که آنها هنجارهای جدیدی که حق دفاع از خود را فراتر از آنچه در ماده ۵۱ منشور سازمان ملل متحد آمده است گسترش دهد، ایجاد نکردهاند. ماده ۵۱ اقدامات بین دو کشور را پیشبینی میکند. این قطعنامهها در واقع به طور مشخص به مسئولیت کشورها در سرکوب فعالیتهای تروریستی در داخل مرزهای خود اشاره دارند. علاوه بر این، کمپین ایالات متحده در افغانستان، با وجود این که ممکن است مورد انتقاد قرار گیرد، بر این فرض استوار بود که افغانستان در حملات همدستی و/یا تسامح داشته است. در مورد اسرائیل، دیوان بینالمللی دادگستری قبلا وجود حق دفاع از خودرا برای یک اشغالگر در برابر جمعیت تحت اشغال خود رد کرده است.
با این حال، استفاده اسرائیل از زبان مبارزه با تروریسم در مورد حمله اخیرش به غزه و تجاوزهای مداوم در منطقه، صرفا با هدف زمینهسازی برای مطرح کردن دفاع از خود به عنوان توجیه جنگ جاری علیه دشمنانش نیست. احیای روایت ۱۱ سپتامبر و بازآفرینی نمایشی که در آن غرب متمدن به شکلی قهرمانانه در برابر تهدیدی فرهنگی که از جهان مسلمان عقبمانده، خشونتبار و غیرمنطقی نشئت میگیرد مقاومت میکند، برای تصویر اسرائیل از خود در مورد اشغال فلسطین ضروری است. همانطور که نسیا(Nesiah) در مقاله خود با عنوان «مقاومت در عصر امپراتوری» اشاره میکند، نسبت دادن گروههای مقاومت مسلح به دسته تروریستها باعث میشود که ادعاهای سیاسی آنها برای حق تعیین سرنوشت مبهم شود و مشروعیت علت آنها با تمرکز بر جنایاتشان زیر سوال برود. شاید این موضوع بتواند توضیح دهد که چرا این درگیری به طور مداوم به عنوان یک درگیری مسلحانه غیربینالمللی بین حماس و کشور اسرائیل چارچوب بندی میشود، علیرغم واقعیت اشغال. در این زمینه، پست وبلاگی جان کوئیگلی(John Quigley) در EJIL درباره توصیف مشکوک کریم خان از درگیریهای غزه را در نظر بگیرید.
با توجه به اعلام اخیر دیوان بینالمللی دادگستری درباره غیرقانونی بودن اشغال سرزمینهای فلسطینی و نتیجهگیری آن مبنی بر این که سیاستهای اسرائیل نقض تعهداتش بر اساس ماده ۳ کنوانسیون امحای تمامی اشکال تبعیض نژادی (CERD) است، به طور کامل مشخص نیست که مبارزاتی که گروههای مسلح فلسطینی درگیر آن هستند، چگونه میتواند چیزی جز مبارزه «علیه سلطه استعماری، اشغال بیگانه و رژیمهای نژادپرست برای اعمال حق تعیین سرنوشت» تلقی شود. قاضی تلادی(Taldi) در بند ۳۶ از اعلامیه جداگانه خود در نظریه مشورتی دیوان، یافتههای آن را در ارتباط با CERD پذیرش این نکته تفسیر کرد که «سیاستها و رویههای اسرائیل نقض ممنوعیت آپارتاید محسوب میشود.»
اگرچه اعمال حق تعیین سرنوشت مسائلی از نمایندگی را مطرح میکند، اما من معتقدم که این مسائل به راحتی در ارتباط با وقایع ۷ اکتبر قابل حل هستند. بر خلاف چارچوب بندی رسانههای جریان اصلی، این عملیات نه تنها توسط حماس بلکه توسط ائتلافی گسترده از گروههای مسلح فلسطینی با گرایشهای ایدئولوژیکی متفاوت، از سکولار تا اسلامگرا، انجام شد. علاوه بر این و به غیر از ادعای حماس مبنی بر مشروعیت بر اساس آخرین انتخابات آزاد و عادلانه در غزه در سال ۲۰۰۶، توافقنامه اخیر وحدت ملی و آشتی که میان حماس، فتح و دوازده گروه فلسطینی دیگر تنظیم شد، بر وجود اجماع فلسطینی درباره وقایع ۷ اکتبر و پیامدهای آن تاکید دارد. بنابراین و صرف نظر از این که غیرنظامیان در طول حمله هدف قرار گرفتند، این گروههای مسلح فلسطینی نباید به سادگی به عنوان تروریست کنار گذاشته شوند. علاوه بر این، داستان ۱۱ سپتامبر نمیتواند به آسانی بر وقایع ۷ اکتبر منطبق شود.
حملات القاعده علیه ایالات متحده، واکنشی به حضور نظامی آمریکا در کشورهای عربی و نفوذ سیاسی و اقتصادی آن در تصمیمگیری کشورهایی مانند عربستان سعودی بود. از دید القاعده، ناکامی کشورهای عربی در پاسخ به نیازهای مردم خود و اولویتبخشی به منافعشان نسبت به منافع خارجیها، بهطور کامل ناشی از شرارت امپراتوری بهنمایندگی از ایالات متحده بود. همچنین توجه داشته باشید که این اولین مواجهه القاعده با امپراتوری نیست. این گروه ابتدا برای شکست نفوذ روسیه در افغانستان با کمک و حمایت ایالات متحده تقویت شد و اگرچه این درک تا حدی بیپایه نیست، اما شکایت القاعده علیه ایالات متحده تا حدی نادرست به نظر میرسد و دستکم از حیث نظری و سیاسی بیانسجام است. علاوه بر این، روش مقاومت انتخابی آنها – هدف قرار دادن غیرنظامیان – نه از نظر حقوقی و نه از نظر اخلاقی قابل توجیه نیست. بنابراین القاعده نه به دلیل اسلامگراییاش بلکه به دلیل شور کنترلنشده و رد غیرمنطقی ارتباط انسانی به سادگی کنار گذاشته شد.
در تقابل با مقاومت طولانیمدت فلسطینیان در برابر اشغال اسرائیل، باید توجه داشت که فلسطینیان قربانیان مستقیم اشغال ۷۶ ساله سرزمین خود هستند. افزون بر این، تاریخ اشغال سرزمین فلسطین، تاریخی مملو از خشونت، سرکوب و محرومیت جمعیت بومی فلسطین است، مشابه تاریخ بسیاری از پروژههای استعماری سکونتگزین دیگر. بنابراین ساختن روایتی از قربانی بیگناه در برابر مهاجم وحشی در ارتباط با حملات ۷ اکتبر، با توجه به نقض مداوم و مستمر حقوق فلسطینیان توسط اسرائیل، کار سادهای نیست. با این حال، آنچه تلاش اسرائیل برای استفاده از روایت ۱۱ سپتامبر را ناکام کرد، در نهایت کمپین نظامی دیوانهوار خود اسرائیل علیه نوار غزه بود.
با توجه به تاریخ طولانی تجاوزات مهارنشده اسرائیل علیه جمعیت فلسطینی تحت کنترلش در غزه و کرانه باختری، جای تعجب نیست که اسرائیل تصور کرد راهاندازی یک کمپین نسلزدایی علیه غزه در پاسخ به حملات ۷ اکتبر، نه تنها توجیهپذیر و قابلبخشش بلکه قابل تحسین است. در گذشته، استفاده اسرائیل از خشونت با هدف عملیاتی حفظ انفعال جمعیت اشغالشدهاش انجام میشد، اما باور کنترلنشده اسرائیل مبنی بر این که «همه چیز ممکن و مجاز است» در مورد رفتار با فلسطینیان، در نهایت به ورود آن به حوزه نسلزدایی منجر شد. بنابراین توضیح رویدادهای ۲۰۲۳-۲۰۲۴ در منطقه تنها به بلندپروازیهای افسارگسیخته سیاسی نتانیاهو، تکبر او، یا این واقعیت که اسرائیل تحت رهبری دولتی افراطی و راستگرا است، محدود نمیشود. بلکه تمامیتخواهی پروژه صهیونیستی در فلسطین است که در نهایت به وقوع این بیرحمی منجر شده است.
هانا آرنت(Hannah Arendt) نظریهپردازی کرده که تمامیتخواهی رایش سوم در آلمان محصول ترکیبی از تلقین ایدئولوژیک و غیرانسانیسازی بود. تلقین ایدئولوژیک در آلمان نازی که لغو حقوق شهروندان یهودی و اقلیتها را ممکن ساخت و به وحشتهای هولوکاست انجامید، معطوف به نخبگان و شهروندان آلمانی بود. در مورد فلسطین نیز فرایندی مشابه از تلقین ایدئولوژیک ضروری بود تا مخاطبان غربی برای پذیرش نقض مداوم حقوق فلسطینیان به عنوان یک ضرورت امنیتی برای اسرائیل قانع شوند. این تلقین در قوانین و حتی در احکام قضایی درباره مسئله فلسطین منعکس شده است. برای نمونه، میتوان به نظریه مخالف قاضی هِیگینز(Higgins) از بریتانیا در تصمیم دیوان بینالمللی دادگستری درباره دیوار اشاره کرد؛ جایی که او به نظر میرسد امنیت اسرائیل را بر حقوق جمعیت اسیر فلسطینی ترجیح میدهد. این که نگرانیهای امنیتی یک سازه انتزاعی برای این مدت طولانی در حقوق بینالملل بر ابتداییترین حقوق انسانی یک جمعیت اسیر و محروم از سرزمین اولویت داده شده است، به خودی خود باید نگرانکننده باشد؛ بدون این که پرسش ضروری دیگری مطرح شود:«پس امنیت فلسطینیان چه میشود؟»
استفاده ابزاری از مفهوم یهودستیزی برای جلوگیری از هر گونه انتقاد با هدف حمایت از حقوق فلسطینیان، ادای احترام خطرناکی به توتالیتاریسم است. اثر غالب این سرکوب، ایجاد یک فضای اقتدارگرایانه بوده است که در آن مسئله فلسطین مورد بررسی قرار میگیرد و تنها روایت اسرائیلی پذیرفته و مورد بحث قرار میگیرد. این روایت مدتهاست که حقوق بینالملل و ادبیات روابط بینالملل درباره این موضوع را با یک جانبداری طرفدار اسرائیل رنگآمیزی کرده است، بهگونهای که تجاوزات اسرائیل در کرانه باختری و غزه را غالبا نامتناسب میدانند اما هرگز کاملا غیرقانونی یا غیراخلاقی نمیپندارند. به طور خلاصه، این روایت امنیتی عملا فلسطینیان را به ابزاری برای تامین امنیت اسرائیل تبدیل کرده است، بدون توجه به هزینهای که برای امنیت و ایمنی خودشان به بار میآورد.
اگرچه اسرائیل به خود میبالد که تنها دموکراسی فعال در خاورمیانه است، اما در واقع پیرامون رفتار خود با مردم فلسطین به عنوان یک رژیم توتالیتر عمل میکند. با محافظت از انتقاد غرب و حمایت از هنجارهای بینالمللی که برای قدرتبخشیدن به کشورهای قوی و نظامیشده طراحی شده است، اسرائیل انتظار مصونیت از جنایات خود علیه فلسطینیان را دارد. نهتنها به دلیل تصویری که از خود به عنوان یک کشور غربی قوی، باوقار و غیرقابل تصور در خاورمیانه ساخته بلکه همچنین به دلیل این که توانسته است جمعیت اسیر خود را بهعنوان مردمی عقبمانده، غیرمتمدن و تروریست به تصویر بکشد تا آرمانهای استعمارزدایی آنها را سرکوب کند. ادوارد سعید(Edward Said) در بحث خود درباره کتاب ویرایششده نتانیاهو درباره تروریسم که در سال ۱۹۸۶ منتشر شد، توضیح میدهد که چگونه روایت تروریسم برای به حاشیه راندن آرمانهای ملیگرایانه فلسطینی در برابر خشونت نامتناسب اسرائیل ضروری بود. پیچیدگی این روایت در این است که خشونت دولتی را به عنوان امری ضروری برای حفاظت از جان انسانها و موجودیت، توجیه میکند و همزمان ماهیت مبارزات آزادیبخش را به اعمال خشونت بیهدف بازتعریف میکند. با توجه به معضل اسرائیل به عنوان یک حضور ناخواسته در سرزمینهای عربی، ساخت تروریست اساسی باید بازتابدهنده پیشداوری خود اسرائیل علیه مسلمانان، عربها و فلسطینیها باشد.
وسواس آشکار اسرائیل در کشاندن ایران به این مناقشه و شیطانسازی از این کشور بهعنوان «گودال استبداد و ترور» علیرغم تاریخ اسرائیل در این زمینهها، تصادفی نیست. یکی از جنبههای اساسی توتالیتاریسم در مورد دیگری متمایز، غیرانسانیسازی قربانی است. پیش از ۷ اکتبر، غیرانسانیسازی فلسطینیان و مقاومت آنها تقریبا کامل شده بود و به گونهای تضمین میکرد که لغو حقوق اساسی آنها بدون کوچکترین واکنشی از سوی جامعه بینالمللی و عموم مردم ادامه یابد. حق ها و بدن های فلسطینیها، دور از چشم و گوش مخاطبان غربی، بهطور معمول در یک قلمرو جداشده و تاریک نقض میشد که تداوم ناپدیدی آنها را تضمین میکرد. آنچه در ۷ اکتبر تغییر کرد این بود که فعالان، لنزی استعمارزدایانه را به این گفتوگو آوردند. با امتناع از درگیرشدن با چارچوبهایی که ۷ اکتبر را بر اساس خطوط واضح قربانی و شرور تعریف میکردند، آنها موفق شدند گفتوگو را به مسئله اشغال اسرائیل و مجموعهای از نقضهای آن علیه فلسطینیان تبدیل کنند. این امر، به نوبه خود مستلزم ساخت یک شرور جدید شد که اسرائیل بتواند همچنان به عنوان قربانی باقی بماند و با استفاده از آن، به جنگ بیپایان خود در منطقه ادامه دهد.
این موارد تا حدودی ممکن است توضیح دهند که چرا سخنرانی نتانیاهو در مجمع عمومی سازمان ملل متحد در هفتادونهمین نشست آن، از واقعیت فاصله داشت و تا حدودی غیرمنطقی به نظر میرسید. از توهمات بزرگی و شکستناپذیری تا تهدیدهای آشکار به خشونت علیه اعضای سازمان ملل متحد، نتانیاهو تمام ویژگیهای یک سخنرانی دیکتاتورانه را نشان داد. شاید به طور ناخواسته و در حالی که سعی داشت اراده خود را بر یک جامعه بینالمللی شگفتزده و به وضوح منتقد تحمیل کند، موفق شد ایران را کشوری آرام جلوه دهد!
حتی زمانی که بمبهای اسرائیلی بر لبنان فرود میآمدند، نتانیاهو تجاوز ایران در منطقه را محکوم میکرد. در واقع، در حالی که اسرائیل در غزه، کرانه باختری و اکنون لبنان آشوب به پا کرده بود، ایران تا کنون خویشتنداری قابل تحسینی در قبال تجاوزات نظامی اسرائیل از خود نشان داده است. پس از حمله غیرقانونی به سفارت ایران در سوریه در آوریل امسال، ایران با حملهای سنجیده پاسخ داد که توانایی خود را نشان دهد. این حمله با حقوق بینالملل از جمله هدفگیری خاص اهداف نظامی و جلوگیری از خسارت به غیرنظامیان، مطابقت داشت. در مقابل، حمله اسرائیل به سفارت در تضاد با حقوق توسل به زور و همچنین حقوق بینالملل بشردوستانه بود.
تناقضات در سخنرانی نتانیاهو به اینجا ختم نمیشود. با وجود کارزار نسلزدایی اسرائیل در غزه که در افراطگرایی جناح راست، فاشیسم و بنیادگرایی یهودی ریشه دارد، نتانیاهو اعلام کرد که محل واقعی افراطگرایی نژادی نه در دولت آپارتاید او، بلکه در خود مجمع عمومی سازمان ملل متحد است که جرئت انتقاد از اسرائیل را به خود داده است! به گفته نتانیاهو، عدم پذیرش نسلزدایی فلسطینیان پس از ۷ اکتبر به معنای یهودستیزی است و مجمع عمومی سازمان ملل متحد را به «خانه تاریکی» و «لجنزار نفرت یهودیستیزانه» تبدیل میکند. این شکل از بیگانگی با خود در دیکتاتورها غیرمعمول نیست. این تصور که تمام جهان باید با کشتار جمعی فلسطینیان موافق باشد تا اسرائیل به عنوان یک ملت بقا پیدا کند، نشاندهنده مرحلهای خطرناک از استبداد است که در آن مستبد به دروغهای خود باور دارد و هر گونه واقعیتی را که خارج از «فضای جنون و غیرواقعی» ایجادشده توسط او وجود دارد، رد میکند.
برای اکثر مردم ناشناخته است که شکست آلمان نازی در جنگ جهانی دوم توسط ائتلافی از کشورهای مایل به همکاری، به دلیل نقض حقوق یهودیان و اقلیتها توسط آلمان نبود. بلکه این شکست به دلیل تجاوزات توسعهطلبانه آلمان در منطقه رخ داد. در حالی که تبلیغ نفرت ضدعرب و ضداسلام از تریبونهای سازمان ملل متحد بهاندازه کافی نگرانکننده است، حمایت بیقید و شرط رسانهها و کشورهای غربی از تجاوزات نظامی اسرائیل کاملا غیرمنطقی است. پس از جلسه مجمع عمومی در سپتامبر امسال، آشکار شد که از نظر جنوب جهانی اسرائیل مهاجم است.
اگر زمانی بود که برنامه تسلیحات هستهای ایران منطقی به نظر برسد، اکنون آن زمان است؛ با توجه به فعالیت نظامی غیرمنطقی اسرائیل در منطقه و آرامش نسبی سیاست خارجی ایران. بازدارندگی مدتهاست که به عنوان توجیهی برای تسلیحات هستهای مطرح شده است. با حمایت قاطع دنیای غرب از اسرائیل، علیرغم نقضهای مکرر حقوق بینالملل و انکار بیپروای حقوق اساسی فلسطینیان از ۷ اکتبر، اصرار ایران بر دستیابی به تسلیحات هستهای برای مقابله با تجاوزات اسرائیل در منطقه غیرمنطقی نیست. فراموش نکنیم که خود ایالات متحده آمریکا در پاسخ به تجاوزات آلمان در اروپا و باور به این که آلمان موفق به ساخت بمب هستهای شده است، به تسلیحات هستهای دست یافت. با توجه به لفاظیهای تند اسرائیل علیه ایران، توسعه برنامه تسلیحات هستهای توسط ایران شاید تنها استراتژی دفاعی منطقی در برابر وقایع سال گذشته باشد. محدود کردن جاهطلبیهای هستهای ایران در حالی که گسترشطلبی تجاوزگرانه اسرائیل را تحمل میکند، صلح و امنیت خاورمیانه و ساکنان آن را در دستان غربی بیاحساس و در اختیار جاهطلبیهای یک بازیگر یاغی قرار میدهد.
مهار کمپین نظامی اسرائیل از نظر ژئوپلیتیکی و حقوقی منطقی است. تا آن زمان، جستوجوی نتانیاهو برای صلح مبتنی بر خشونت یا عادیسازی روابط با کشورهای عربی پس از نسلزدایی فلسطینیها باید بهعنوان هذیانهای یک مستبد دیوانه یا آرزوهای یک جنایتکار جنگی که امیدوار به فرار از عدالت کیفری بینالمللی است، رد شود. جنگ با ایران احتمالا بحث درباره آزادی فلسطین را متوقف نخواهد کرد، بحثی که اسرائیل خود با واکنش جنونآمیز به وقایع ۷ اکتبر آغاز کرده است.[۲]
[۱] https://opiniojuris.org/2024/10/22/law-narrative-war-and-revolution/
[2] ویراستار ادبی: صادق بشیره(گروه پژوهشی آکادمی بیگدلی)