[در کشاکش حقوق و تاریخ]
چگونگی شکلگیریِ روایت نسلزدایی در دادگاه ملل متحد برای رواندا[۱]
Lucy Gaynor & Thierry Cruvellier
مترجم: موسی کرمی
دانشآموخته دکتری حقوق بینالملل دانشگاه قم
ویراستار علمی: دکتر فریدون جعفری
عضو هیئت علمی دانشگاه بوعلی سینا، همدان
در ۸ نوامبر ۱۹۹۴، کمتر از چهار ماه پس از وقوع ژنوسید(نسلزدایی) در رواندا، سازمان ملل متحد «دادگاه کیفری بینالمللی برای رواندا» را ایجاد کرد. در جریانِ نزدیک به ۳۰ سال رسیدگی، این دادگاه به چه نحوی برداشت خود از نسلزدایی را شکل داده و این برداشت چگونه تکامل یافته است؟ لوسی گاینر(Lucy Gaynor)، به عنوان یک تاریخ دان، در حال تکمیل رساله خویش راجع به نقش شاهد کارشناسان(expert witnesses) در ساختِ روایت تاریخی دادگاه کیفری بینالمللی برای روانداست. [در ادامه و در قالب مصاحبه]، او تاملات خویش در پژوهش خود را با تارنمای Justice Info که خود او یکی از نویسندگان همیشگی آن است، در میان میگذارد. [تیِری کرووِلیِر(Thierry Cruvellier) این مصاحبه را با گاینِر انجام داده است].
تیِری کرووِلیِر: تقریبا ۲۴ نفر از کسانی که شما آنها را با عنوان «شاهد کارشناسان تاریخی» دستهبندی کردهاید، در جریان ۲۶ سال، در مقابل دادگاه کیفری بینالمللی برای رواندا حاضر شدهاند. ایشان در ۲۲ رسیدگی متفاوت شهادت دادهاند: ۱۱ بار از سوی دادستان؛ ۱۲ بار از سوی وکیل مدافع؛ و یک بار برای هر دو. شما روی شهادت ۵ نفر از این شاهد کارشناسان تاریخی تمرکز فرمودهاید. این شهادت ها در طول ۱۷ سال و در ۸ رسیدگی ادا شدهاند. آیا ممکن است نخست توضیح دهید چه کسانی را انتخاب کردید و دلیل انتخاب آنها چه بود؟
لوسی گاینر: در وهله نخست، شناسایی [و یافتن] یک شاهد کارشناسِ تاریخی دشوار است، زیرا بسیاری از آنها در عمل تاریخ دان نیستند. پنج نفری که از میان بقیه انتخاب کردم، نتیجه علاقهام به کندوکاو در تاریخ در طول زمان بود. فکر میکنم جذابترین و خاصترین ویژگی دادگاه کیفری بینالمللی برای رواندا، به مدت زمانی مربوط میشود که حتی بدون در نظر گرفتن فعالیت مکانیسم [جانشین دادگاههای کیفری بینالمللی][۲] به خود اختصاص داد. بنابراین کسانی که انتخاب کردم، در طول سالیان بیش از یک بار شهادت دادند. همچنین دنبال کارشناسانی بودم که از سوی دادستانی و وکلای مدافع [برای شهادت] فراخوانده شده و در رسیدگی های گوناگونی شهادت داده باشند. از این رو، دو کارشناس دارم که برای دادستانی شهادت دادهاند(آلیسون دس فورجس (Alison Des Forges) و آندره گویچائوا (André Guichaoua))؛ دو کارشناس که برای وکلای مدافع شهادت دادهاند(هلموت استریزک (Helmeut Strizek) و برنارد لوگان (Bernard Lugan)) و یک کارشناس که برای هر دو شهادت داده است(فیلیپ رِینتجنس (Filip Reyntjens)).
تیِری کرووِلیِر: به خاطر سرشت این جنایات، وکلا، قضات و دادستان ها ناچارند به کارشناسان تاریخ روی آورند، زیرا این تنها راه برای شناخت و ارزیابی وقایعِ پیچیده، خشونتبار و محل اختلاف است. ولی بیتردید این کار موجب تنش میان روایت تاریخی و داشتن نگرشی حقوقی میشود. به نظر شما، این تنش چگونه پایان مییابد؟
من این تنش را سه سویه میدانم. این کشاکش سه سویه، سر از میانه تاریخ، حقوق و زمان برمیآوَرَد. کارشناسان تاریخ، در نوع خود کاملا منحصر به فرد هستند. اگر شما از یک کارشناس موشک های بالستیک بخواهید مثلا در خصوص استفاده از سلاحی معین شهادت دهد، فکر نمیکنم هیچ دادستان یا قاضیای تصور کند از او بهتر قضیه را میفهمد. ولی وقتی یک کارشناس تاریخ شهادت میدهد، [گویی] قانون نانوشتهای وجود دارد که وکلا [میتوانند] آنها را زیر سوال میبرند و قضات از پیش میپندارند که میدانند چه اتفاقی روی داده است یا کاملا واقعه مزبور را میفهمند. بنابراین این کشاکش میان تاریخ و حقوق وجود دارد و با پیش رفتن امور دادگاه [و گذر زمان]، این کشاکش تغییر پیدا میکند. زمانی در رسیدگی های اولیه، همگان از شنیدن میزان بسیار مسائل و مطالب تاریخی خشنود بودند، زیرا میخواستند آن را برای اهداف مورد نظر خویش به کار ببرند. ولی وقتی زمان گذشت و تاریخی که راجع به آن سخن گفته میشد بیش از پیش تحکیم و تثبیت گردید، همه در مورد پرداختن به آن بیمیل شدند؛ زیرا -چه دادستان بگوید برنامهریزی برای نسلزدایی وجود داشته و چه وکیل مدافع ادعا کند نسلزدایی در کار نبوده است و چه تنها منبع اطلاعاتی قضات، مطالعه سایر آراء باشد- آنان چنین فکر میکنند: «میدانم قضیه از چه قرار است، پس بیا از آن بگذریم». بنابراین تنش از همان آغاز کار وجود دارد، ولی سه سویه است.
تیِری کرووِلیِر: ممکن است بفرمایید چگونه زمان بر روایت تاریخی، نحوه شکل گیری و شیوه اعتراض به آن در دادگاه کیفری بینالمللی برای رواندا تاثیر گذاشت؟
لوسی گاینر: اساسا ماجرایی در مورد رواندا وجود داشت که خیلی شبیه به نقش محکومیت ها و تبرئهها در ساخت رویه قضایی شکل گرفته بود. ولی روایتِ رویهگونه(narrative jurisprudence kind) مذکور، به صورت تصادفی رخ داده بود. وقتی «آکایِسو»[۳] محکوم شد، برداشتی از تاریخ رواندا وجود داشت که به بخشی از [فعالیت و هویت] دادگاه مبدل شده بود. با گذشت زمان، از اهمیت برداشت مزبور کاسته شد و حتی کارشناسانی که به ساخت تاریخ اصلی کمک کرده بودند نیز وقتی فهمِ ریزهکاریهایِ بخشهایی از آن ناکام میماندند، مستاصل میشدند. از این رو، آنچه با سپری شدن زمان مشاهده میشود، تنش و محدودیت بیشتر افراد حین تلاش برای سخن گفتن راجع به تاریخ است؛ آن هم درست زمانی که دادگاه به دقت نظر همگان به گاه صحبت کردن در خصوص تاریخ نیاز دارد.
تیِری کرووِلیِر: آیا نمونهها و مصادیقی در این زمینه دارید؟
لوسی گاینر: نخستین شهادت «دس فورجِس» که من آن را ملاحظه کردم به قضیه «آکایسو» در سال ۱۹۹۷ و آخِرین آن به قضیه «زیگیرانیرازو»(Zigiranyirazo) در سال ۲۰۰۵ مربوط میشد. سپس در سال ۲۰۰۲، زمانی که در رسیدگی به قضیه رسانهها (دادستان علیه ناهیمانا، بارایاگویزا و انگِزه-مترجم) و قضیه «باگوسورا»(Bagosora) به ادای شهادت دست میزند، هدف محوری او مبدل شدن به روایتگرِ تاریخی است که بسیار از آن دفاع میکند و دیدگاههای او به شدت با آن عجین شده است. ولی هنگامی که در سال ۲۰۰۵ شهادت میدهد، با صراحت بسیار بیشتری راجع به دشواری های سخن گفتن با قطعیت صددرصدی به عنوان یک مورخ سخن میگوید. من فکر نمیکنم او در رسیدگی باگوسورا،[۴] به اصطلاح «آتش در لانه زنبور افکنده باشد»(open the can of worms)، زیرا [در این قضیه] همه چیز بسیار استدلالی پیش رفت [نه مبتنی بر روایتِ وقایع تاریخی]. در این زمینه، از موضعی تقریبا بسیار خوشبینانه در خصوص روایت تاریخ، به سوی موضعی به شدت تدافعی و نوعی واگذاری عرصه به ناکامی ها و سرخوردگی هایی پیش میرویم که وی به وضوح نتوانست در خلال محاکمات آنها را حل کند.
تیِری کرووِلیِر: بنابراین دادگاه در آغاز کار خیلی از شکلگیری روایت [تاریخی] استقبال میکند، زیرا در این زمینه چیزی [در چنته] ندارد و کارشناسان در مورد داشتن روایتی مکتوب دغدغه بیشتری دارند. آیا سال های بعد، دادگاه علاقه کمتری به تاریخ دارد و کارشناسان کمدقت و مرموز میشوند؟
لوسی گاینر: بله، و می خواهند اغماض بیشتری داشته باشند. اگر تنها به آراء بنگرید، تاریخ بسیار معتبری پیش روی شماست؛ ولی دقیقا متوجه نمیشوید که چه میزان از آن تاریخ به خاطر موضوعیت نداشتن، به آراء و کیفرخواست ها راه نیافته است. مسائل بسیار بیشتری وجود دارد که در پشت صحنه رخ میدهد. از لحاظ فهم تاریخ، آراء تنها بخشی از داستان را روایت میکنند.
تیِری کرووِلیِر: آیا چنین وضعیتی به این خاطر نیز بود که دادگاه کار خود را با محاکمه متهمان «فرعی و کماهمیت»(minor) آغاز کرد، ولی در دهه ۲۰۰۰ سراغ بازیگران اصلی رفت که تاریخ [در خصوص آنها] مهم بود و با گناهکاری یا بیگناهی متهم ارتباط بیشتری داشت؟
لوسی گاینر: این عامل، کمرنگتر از آن بود که ابتدا فکر میکردم. «فیلیپ رِینتجنس» این امر را زمانی که در جلسه رسیدگی باگوسورا رو به قضات میکند و میگوید «این محاکمه باید اولین رسیدگی میبود»، با صدای رسا فریاد میزند. تا اندازهای حق با اوست؛ [ولی] مقداری هم در خصوص این که یک رسیدگی بتواند موجد تاریخی متقن باشد، بزرگنمایی میکند. بخش کمتر پیدا و آشکار قضیه این است که در دادگاهی همچون دادگاه کیفری بینالمللی برای رواندا، روایت دادستان است که [تاریخ] را میسازد و تداوم مییابد، ولی روایت وکیل مدافع اساسا در همان قضیه آغاز و تمام میشود؛ این روایت، کنترل شدهتر و سنجیدهتر است. [به عنوان مثال] در پایان ماجرا، تمام همّ و غم مشاوران «آکایسو» آن است که او از اتهامات مربوط به خشونت در بخش «تابا» تبرئه شود. فکر میکنم اگر قضیه «باگوسورا» اولین قضیهای بود که رسیدگی میشد، باز همین مشکل را داشتیم. شما همچنان تفاوت میان دادستان که همه وقت خود را به ساختن روایت اختصاص میدهد و وکیل مدافع که تنها بر قضیه خاص خود تمرکز مینماید را ملاحظه میکنید.
تیِری کرووِلیِر: رای قضیه «باگوسورا» جلوه بارزِ تلاش برای ارائه دقیقترین و پیچیدهترین روایتی است که دادگاه کیفری بینالمللی رواندا از جمله در زمینه موضوعِ حساسِ برنامهریزی برای [ارتکاب] نسلزدایی، اجازه شکلگیری آن را داده است. ولی هرگز به عنوان روایت و مرجعی جدید عمل نکرد. هیچ کس آن را به خاطر نمیآوَرَد و آثار [حقوقی] آن هم فورا توسط شعبه تجدید نظر از میان برداشته شد. تو گویی نمیتوانست به روایت غالب مبدل شود…
لوسی گاینر: فکر میکنم کلافهکنندهترین مسئله در این خصوص، دشواریِ تعیینِ دقیقِ چیزی است که میشد به گونهای متفاوت آن را انجام داد. آنچه پژوهش هایم به من نشان داده، تنها این است که کل فرآیند رسیدگی به اندازهای دوسویه و تعاملی است که هیچ کس بر روایتی که ساخته میشود کنترل واقعی و عملی ندارد. همه چیز به میزان زیادی به نوع پرسش های طرحشده، حال مزاجی کارشناس و میزان توجه قضات به کارشناس وابسته است. نمیدانم اگر رای قضیه «باگوسورا» اولین رای [صادر شده از سوی دادگاه] بود، اثری متفاوت از خود بر جای میگذاشت یا خیر.
چهار نفر از ۵ کارشناس [موضوع پژوهش] من، در قضیه «باگوسورا» شهادت دادند: «دس فورجس»، «رِینتجنس»، «استریزِک» و «لوگان». هر چهار نفر در مورد محاکمات اولیه در روایت خود قاطعتر بودند. قاطعیت «دس فورجس» بیشتر از همه بود:«این مستنداتِ برنامهریزی «برای نسلزدایی» و این هم تفسیر من از مستندات است». ولی قضات با دقت و ظرافتی بیش از آنچه در اوایل وجود داشت، به آنها میپرداختند.
تیِری کرووِلیِر: سه کارشناس اهمیت ویژهای داشتند: «دس فورجس»، «رِینتجنس» و «گویچائوا». شما میفرمایید آنها حتی پیش از آغاز اولین رسیدگی توسط دادگاه، نوعی تیم مشورتی در زمینه تاریخ غیررسمی برای دفتر دادستانی محسوب میشدند. این کارشناسان به چه شکل و تا چه مدت، روایت دادستانی [از رویدادهای رواندا] را شکل دادند؟
لوسی گاینر: من معتقدم آنان از آغاز تا پایان روایت ذیربط را شکل دادند. حتی زمانی که دادستان با چالش هایی همچون تبرئه در خصوص تبانی برای ارتکاب نسلزدایی روبهرو میشد، روایت همواره تا اندازه زیادی از همان نقطه آغاز ساخته و پرداخته میگردید. امرِ بسیار اختصاصی و منحصر به فرد در سیاق رواندا، پافشاری همه کارشناسان بر وجود لایهای دیگر از تفسیر افزون بر مسائلِ اساسا آشکار و مشهود بود. «دس فورجس» آن را زبان دوگانه(double language) و گویچائوا آن را بیان دوگانه(double speak) نامید. فکر میکنم کارشناسان بدون آن که واقعا قصدی برای این کار داشته باشند، خود سازنده این روایت بودند؛ به نحوی که ایشان شماری از تنها کسانی محسوب میشدند که در عمل میتوانستند معنای واقعی آن را توضیح دهند. اگر من مطالبی را در خصوص تاریخ یک کشور به شما بگویم و عرض کنم که سیاستمداران همیشه یک چیز میگویند و قصدشان چیزی دیگر است و شما تنها در صورت فهم سیاق و زمینه بحث متوجه آن شوید، آن گاه به عنوان یک دادستان با کسی مواجه میگردید که فکر میکنید زمینه بحث را درک مینماید. سرشتِ تاریخ رواندا به گونهای بود که دادستانی میتواند بیش از مثلا دادگاه کیفری بینالمللی برای یوگسلاوی سابق به کارشناسان تاریخ وابسته باشد که در آن، تاریخ بیشتر به مسائل حقوقی، جنبش های سیاسی، تاسیس احزاب سیاسی و سخنرانی های سیاسی مربوط میشود. در رواندا تاریخ به این امور ارتباط پیدا میکرد، ولی بیش از آن به درک «معنای واقعی» آنها زمانی که این امور گفته یا انجام میشدند مربوط بود؛ و این واقعیت مجال تاثیرگذاری چشمگیر کارشناسان بر روایت دادستانی [از وقایع روندا] را فراهم آورد.
تیِری کرووِلیِر: دست کم دو تن از آنها، «دس فورجس» و «گویچائوا»، تقریبا به اعضای دفتر دادستانی مبدل شده بودند. ایشان در تحقیقات ایفای نقش میکردند و در بالاترین سطح شاهد کارشناس خوانده میشدند. آیا [در خلال بررسی های خود]، آنان را در کشاکش میان خدمت به حقیقت تاریخ و اقدام در راستای اهداف خاصِ دادگاه مشاهده فرمودید؟
لوسی گاینر: من این تنش را به دو شکل دیدم. یکی حالتی بسیار وجودی(existential) که میتوانم تصور کنم برای آنها بسیار دشوار بوده است و دیگری چیزی است که حتی میتوان آن را در ابتذالات و هجویات(banalities) دادگاه هم مشاهده کرد. برای مثال، در جلسه رسیدگی به قضیه «حکومت ۲»(Government II)، دادستان میپرسد آیا میتواند از قضات حکمی را دریافت کند دائر بر این که مشکلی نیست «دس فورجس» با اعضای دیگر تیم های تعقیب سخن بگوید؛ زیرا او در آن زمان در محاکمات بسیار زیادی شرکت و نقش داشت. وکیل مدافع اعتراضات زیادی را علیه این گزاره مطرح میکند و بحث بر سر این موضوع، تا چندین صفحه از شهادتنامه ادامه مییابد و در برخی مواقع، قضات در حال بررسی این مسئله هستند که هنگام حضور «دس فورجس» در «آروشا»، وی با چه کسانی میتوانسته و نمیتوانسته شام بخورد! این بخش از شهادتنامه با خنده قاطبه افراد به احمقانه بودن آن پایان مییابد.
در رسیدگی «زیگیرانیرازو» حتی قضات نیز تنش موجود میان [تقید به] حقیقت تاریخی و خدمت به دادگاه را تصدیق میکنند. ایشان بر اعتراض دووجهیِ وکیل مدافع به «دس فورجس» به عنوان کارشناس، مهر تایید میزنند: یکم، در خصوص موضوعیت داشتن تخصص او [در زمینه قضیه]؛ و دوم، راجع به ارتباط نزدیک وی با دفتر دادستانی که قطعا مدارک او را مخدوش ساخته است. در این بازجویی از شاهد(cross-examination)، «دس فورجس» خود را به عنوان منبعِ حقیقت و عدالت توصیف میکند. او به وضوح با این واقعیت میستیزد که بخشی از کار او متضمن پیگیریِ فعالانه عدالت است، حال آن که آثار علمی او در صددِ روایتِ جنایات به شکلی هستند که به شیوهای عینیتر به آن عدالت ختم شده است.
همچنین با شاهدانی مواجه هستیم که میکوشند روی بندِ بازی راه بروند. بارها و بارها از «دس فورجس»، پرسشهایی در خصوص واژه نسلزدایی یا درباره وجود جنگ پرسیده میشود و او میگوید:«من حقوقدان نیستم». گویچائوا مرتبا میگوید:«من مورخ نیستم».
تیِری کرووِلیِر: «دس فورجس» در جریان سقوط هواپیما در سال ۲۰۰۹ کشته شد؛ «رِینتجنس»، به خاطر دیدگاههای انتقادی خود در مورد دولت رواندا پس از واقعه نسلزدایی، در اوایل کار به [دادگاه] فراخوانده نشد؛ «گویچائوا تا پایان کار ماند»، ولی در بیشتر اوقات با دفتر دادستانی تعارض داشت. آیا شما تحولاتِ رابطه آنها با دادگاهی که در آغاز خواهان و پشتیبان آن بودند و به تدریج به نظر رسید که ایشان را کنار گذاشته است، ملاحظه فرمودید؟
لوسی گاینر: این طور فکر میکنم. حتی پیش از آن که کنار گذاشته شوند، میتوان نوعی استیصالِ ناشی از نبود زمان را در وجود آنها مشاهده کرد که ایشان را به کنترلِ هر گونه روایتی مجبور ساخته و به کاهش عاملیت آنها به عنوان شرکتکنندگانی فعال انجامید بود. با پیشرفت رسیدگیها، کاملا واضح است که حضور ایشان تنها برای ارائه پاسخ هایی است که مشاورِ پرسشکننده خواستار آنهاست. زمانی که «رِینتجنس» در جلسه رسیدگی «بوتار»(Butare) برای وکیل مدافع شهادت میدهد، دادستان در بازجویی متقابل از او حتی یک پرسش هم نمیکند. انسان تصور میکند خواب میبیند: با شاهدی مواجه هستی که فکر میکردی او را به خوبی میشناسی و اکنون نظرش را تغییر داده است. این که دادستان از او هیچ پرسشی نکرد، برای من حکایت از رویکردی است که در قبال کارشناسان وجود دارد و از آنها برای هدفی خاص استفاده میشود؛ تمام شد و رفت!
تیِری کرووِلیِر: شما کوچک شدن فضایی را توصیف میکنید که بازیگران دخیل در دادگاه –مشاوران، قضات و کارشناسان- به رغم رشد دانش تحقیقی(scholarly knowledge) راجع به نسلزدایی، به خاطر عدم قطعیت و اختلاف نظر در خصوص جزئیات مجال آن را داده بودند. به نظر شما، روایت تاریخی یک سیر تکاملی ِخطی را دنبال میکند یا مسیری نوسانی دارد؟
لوسی گاینر: کاملا در نوسان بوده و این همان چیزی است که درک آن در خصوص دادگاه کیفری بینالمللی برای رواندا بسیار دشوار است. شما این روایت بسیار معتبر را که در هر رای پدیدار میشود، مشاهده میکنید. این روایت تحکیم و تقریبا تثبیت شده است. ولی در عمل، مبانی روایت مزبور بسیار شکننده، محل اختلاف و وابسته به عوامل بسیار مختلفی است. من با این فکر به پژوهش پرداختم: بسیار خوب، در آغاز کار روایتی ساده و عوامانه وجود دارد و زمانی که به رای قضیه «باگوسورا» میرسید، این روایت ظریف و غامض میشود. روایت مورد نظر، به شدت پیچیدهتر از آغاز کار است، زیرا بسیار غیرقابل پیشبینی است.
تیِری کرووِلیِر: و در نهایت، آیا روایتی واحد و مقبول همگان وجود دارد که همان روایت برآمده از دادگاه کیفری بینالمللی برای رواندا باشد؟
لوسی گاینر: فکر میکنم احتمالا دادگاه گروهها و مخاطبان مختلفی دارد و هر کدام از آنها، یک روایت را از آن استخراج میکنند. روایت کاملا مشخصی در جامعه کیفری بینالمللی نه تنها در خصوص اعتبار آراء بلکه راجع به برداشتی فراگیر از رویدادهای رواندا در سال ۱۹۹۴ وجود دارد. شما با روایتی رواندایی از اتفاقی که در سال ۱۹۹۴ روی داد مواجه هستید و روایتی بالقوه نیز دارید که میکوشد پیچیده باشد و گاهی تا مرز انکارگرایی میرود. هر یک از این گروهها، برداشت متفاوتی از چگونگی مواجهه دادگاه با تاریخ دارد و به صورت بالقوه، همه آنها در موردش اغراق میکنند. همه آنها میتوانند به وقایعی که در رسیدگی ها رخ داده، اشاره نمایند و بگویند این یا آن چیز بحث شده است.
در خود رسیدگی ها نکات ظریف بسیار بیشتری وجود دارد. مشکل گسست میان میزان پیچیدگی رسیدگی و میزان عقلانی بودن رای است. این همان جایی است که شما گسست و اختلاف میان برداشت افراد از تاریخ را درک میکنید.
تیِری کرووِلیِر: بیایید به مصداق چیزی بپردازیم که همچنان بسیار بحث برانگیز و محل اختلاف است: مسئله برنامهریزی برای ارتکاب نسلزدایی. کسانی هستند که میگویند بیتردید نسلزدایی برنامهریزیشده بوده یا باید برنامهریزی شده باشد، مگر این که در تلقی آن به عنوان نسلزدایی مشکل داشته باشید. کسان دیگری هستند که میگویند نسلزدایی برنامهریزیشده نبوده و برخی از آنها مایل هستند چنین استنتاج کنند که در نتیجه آن، نسلزدایی در کار نبوده است. دیگرانی هم که می گویند: نکته این نیست، وقایع روی داده، تاریخی واحد با خصائص خاص خود هستند که نباید آنها را از منظری نازیستی نگریست. آیا شما روایت کلان(meta narrative) دادگاه کیفری بینالمللی برای رواندا در خصوص برنامهریزی برای ارتکاب نسلزدایی را بازشناختهاید؟
لوسی گاینر: زمانی که روایت تاریخی و روایت حقوقی دادگاه را با هم ترکیب میکنید، به «نسلزدایی شرودینگر»(schrödinger genocide) میرسید (طبق آزمایش مفروض [آروین] شرودینگر، دو واقعیت که در ظاهر بر هم منطبق نیستند، میتوانند یکدیگر را تقویت کنند): نسلزدایی رخ داده، برنامهریزی شده بوده، ولی نه به شیوه و توسط کسانی که ما فکر میکنیم آن را برنامهریزی کردهاند. برای من این وضعیت یکی از پیچیدهترین ابعاد برنامهریزی [برای ارتکاب نسلزدایی] است. حتی رای قضیه «باگوسورا» نیز در این خصوص سخن میگوید: کارشناسان دادستانی همگی میگویند نسلزدایی برنامهریزی شده بوده است، ولی تاریخهای متفاوتی در مورد زمان آغاز برنامهریزی مطرح میکنند. «دس فورجس» میگوید نسلزدایی از اواخر سال ۱۹۹۳ به این سو برنامهریزی شده بوده است؛ «رِینتجنس» شکاکتر است و میگوید نسلزدایی برنامهریزی شده نبوده بلکه تدریجی بوده و از سال ۱۹۹۰ آغاز شده است. او سپس میگوید که اگر قرار باشد تاریخی را عرضه بدارد، خواهد گفت سال ۱۹۹۲. دو کارشناس داریم که سه تاریخ متفاوت برای آغاز برنامهریزی [برای ارتکاب نسلزدایی] مطرح مینمایند که من فکر میکنم اگر از منظر روایت های کلانِ تاریخی به آنها بیندیشید، کاملا محتمل است. ولی وقتی میکوشید آنها را بر الزامِ حقوقیِ احراز قصد برای محکومیت یک شخص به ارتکاب جرم تحمیل نمایید، کارایی ندارند و به این نتیجه می رسید: بله، با کارشناسان موافق هستیم که برنامهریزی در کار بوده است، موافق هستیم که به زمانی پیش از سال ۱۹۹۴ برمیگردد، ولی ضرورتا نمیدانیم کدام یک از آنها در خصوص زمان و نحوه آغاز و ماهیت آغازکنندگان آن درست میگویند.
تیِری کرووِلیِر: آیا دادگاه در این خصوص مستاصل شده بود؟
لوسی گاینر: فکر میکنم این وضعیت یکی از دلایلی است که قضات از مورخان خوششان نمیآید. زیرا مورخان معمولا چیزهایی از این دست میگویند:«خوب، میتواند سال ۱۹۹۰ باشد یا ۱۹۹۲». ولی حقوق چنین چیزی را نمیخواهد [و برنمیتابد.] حقوق کارکردی دارد که محتاج یا خواستار چنین چیزی نیست. هنگام رسیدگی «باگوسورا»، همه کاملا از پیچیدگی های آن مطلع هستند. «شیل اِبوئه-اُسوجی»(Chile Eboe-Osunji)(مسئول وقت دادستانی در رسیدگی «باگوسورا»)، رسیدگی را با دراماتیکترین مقدمه [ممکن] در خصوص برنامهریزی [برای ارتکاب نسلزدایی] آغاز کرد. او با [در دست داشتن] سندی واقعا پیچیده که با عنوان «شبکه درهمپیچیده تبانی» از آن یاد میشود، از جای خود برمیخیزد و آن را به کل دادگاه نشان میدهد. سپس جملهای را از شکسپیر نقل میکند و نقل قولی که به کار میبرد این است:«چاه مکن بهر کسی/اول خودت دوم کسی».[۵] این نقل قول در اصل متعلق به شکسپیر نیست، بلکه از شعری از مورخ اسکاتلندی، «والتر اسکات»(Walter Scott)، گرفته شده است. برای من، این نقل قول خلاصه همه چیز است: تو تلاش میکنی این تبانیِ شکسپیری و تقریبا قرون وسطایی برای ارتکاب نسلزدایی را نشان دهی، ولی در عمل اتفاقی که روی داده، چیزی کاملا متفاوت است. [البته] این به معنای عدم وقوع تبانی نیست؛ [بلکه] تنها با آن متفاوت است.
تیِری کرووِلیِر: و روایتی که او در مهمترین رسیدگی دادگاه کیفری بینالمللی برای رواندا ارائه داد، در رای ذیربط بسیار از هم گسسته بود. این روایت، وقایع و مستندات را ارزیابی نکرد.
لوسی گاینر: [درست است]؛ چنین کاری نکرد و شما میتوانید استیصال را در تعامل او با «دس فورجس» در آن رسیدگی ببینید. در آغاز آن جلسه، اعتراضات بسیاری از سوی وکیل مدافع مطرح شد و روزی هم بود که در آن، «دس فورجس» حتی سخن نیز نگفت. او در زمان شهادت خویش، تقریبا به یک ناظر مبدل شده بود. تنها لحظهای که او سخن گفت، زمانی بود که قاضی «لوید ویلیامز»(Lloyd Williams) از او پرسید:«چه مدت است این جا تشریف دارید؟»؛ [در این صحنه] و او به وضوح کاملا کلافه و مستاصل شده است. «ابوئه-اُسوجی» از طریق روایت او شروع به رسیدگی و تاختن کرد و «دس فورجس» واقعا از تلاش برای سادهسازیِ روایت دچار اضطراب شد، حتی زمانی که با یک دادستان «شفیق و صمیمی» روبهرو بود. «ابوئه-اُسوجی» میکوشد کار را پیش ببرد، زیرا هدفی حقوقی را در ذهن خود دارد؛ [در مقابل]، سه یا چهار دقیقه طول میکشد تا «دس فورجس» با او بر سرِ تایید اهمیت تاریخی جزئیات بحث کند. این خلاصه کشاکشی است که [در این زمینه] وجود دارد.
تیِری کرووِلیِر: شما به چه شکل کارشناسان تاریخی که برای دادستانی و وکیل مدافع شهادت دادند را با هم مقایسه میکنید؟ آیا آنان نقش های متفاوتی داشتند؟
لوسی گاینر: بله. فکر میکنم نقش کارشناسانی که برای وکلای مدافع شهادت دادند، فارغ از این که کارشناس چه کسی بود، بسیار متفاوتتر از چیزی بود که ابتدا متوجه شده بودم. این کارشناسان، به ویژه «لوگان» و «استریزِک»، در وهله نخست برای رو کردن دست و بیاعتبار ساختن [گفتههای] «دس فورجس» احضار شدند. «استریزک» برای بیان دیدگاه خویش در خصوص نسلزدایی رواندا آن جا نبود؛ آن جا بود تا راجع به دیدگاه «دس فورجس» سخن بگوید. «دس فورجس» در صحن دادگاه نیست. به همین خاطر، «استریزک» از خلال پرسشهای وکیل مدافع و دادستان، مکالمهای منفصل(disjointed) با «دس فورجس» دارد. از این رو، ارزیابی کیفیتِ واقعیِ تفاسیر کارشناسانی که برای وکیل مدافع شهادت میدهند، دشوار است.
در یکی از رسیدگی های موضوعی(thematic trials)، با یک وکیل مدافع هم کلام شدم و به او گفتم به نقش کارشناسان تاریخ علاقهمندم؛ فکر نمیکنم دانسته باشد تاریخدان هستم. این گونه پاسخ داد:«کارشناس تاریخ چیست؟ چنین چیزی وجود ندارد!». او علاقهای به کارشناسی در عرصه تاریخ نداشت؛ او به نقشی که کارشناس میتوانست در رو کردن دست و بیاعتبار ساختن دادستان ایفا کند، علاقهمند بود. چنین چیزی راهبردی کاملا متفاوت و به شدت نیز برای کارشناس دشوار است. آنان ناچار هستند [همزمان] کارشناس مسائل تاریخی و کارشناس امر کارشناسی باشند.
تیِری کرووِلیِر: هیچ یک از کارشناسانی که بررسی کردهاید، رواندایی نبودهاند. کل روایت توسط خارجی ها شکل گرفته است. نکتهای در این خصوص دارید؟
لوسی گاینر: آنچه روی هم رفته در خصوص مَحاکم بینالمللی مشاهده میشود این است که در بسیاری مواقع پژوهشگران –به ویژه پژوهشگران متعلق به جهان شمال- معتقد هستند کارشناس هر قدر [از محل واقعه] دورتر باشد، بهتر است. این دیدگاه وجود دارد که چنین کارشناسانی غیرقابل جرح(unimpeachable) هستند، زیرا از خارج از کشور آمدهاند. ولی غیرقابل جرح در برابر چه کسی؟ در برابر کسانی که [به شهادت آنان] گوش میدهند که در خصوص دادگاه کیفری بینالمللی برای رواندا نیز غیررواندایی بودند. هدف کارشناس روایت کردنِ تاریخ در جمع بسیار کوچکی از افراد –قضات- است که آرایی را انشا میکنند که [بخشی] از تاریخ رواندا یا دست کم نسلزدایی شمرده میشوند و قرار است همه با آن موافقت داشته باشند. اگر فرض کنیم هدف این است، همه چیز از آغاز محتوم و مشخص خواهد بود. ناچار هستیم این انفصال را تصدیق کنیم: تصدیق فاصله موجود میان راویِ تاریخ، شنونده و نگارنده آن و کسی که باید آن تاریخ را دریافت کند. اینان به صورت بالقوه، چهار گروهِ مختلف از افراد هستند. این امر لزوما شیوه فعالیت دادگاه را تغییر نمیدهد، بلکه در ارزیابی ما از میزان کامیابی یا ناکامی دادگاه تغییر ایجاد میکند؛ زیرا بسته به این که از چه کسی بپرسید، [گفته خواهد شد که] دادگاه در قبال تاریخ یا عملکرد بسیار مطلوبی داشته یا فاجعه به بار آورده است؛ و در میانه این دو طیف، افراد اندکی وجود دارند.
تیِری کرووِلیِر: آیا وقتی نوبت به روایت های تاریخی نزد آن دسته از محاکم داخلی میرسد که از صلاحیت جهانی مثلا برای رواندایی هایِ محاکمهشده نزد محاکم فرانسوی یا بلژیکی، شخص لیبریاییِ حاضر در برابر دادگاه سوئیس یا فردی سوری در برابر دادگاه آلمان استفاده میکنند، مختصات مشابهی را مشاهده مینمایید؟
لوسی گاینر: به نظر من، حتی در چارچوب صلاحیت جهانی نیز این وضعیت با توجه به نظام حقوقیِ ذیربط فرق میکند این امر به طور خلاصه، بیانگر میزان وابستگی این روایتها بر تعاملات صورتگرفته در صحن دادگاه هستند. در هلند اتفاق افتاده بود که قضات، پیش از شروع رسیدگی و جدای از آن، خواستار ایراد سخنرانی راجع به مسائل تاریخی شده بودند؛ زیرا این سخنرانی ضرورتا به اتهامات فرد مربوط نمیشد، بلکه برای قضات در قرار دادن اتهامات در سیاق قضیه [و فهم آن] مفید مینمود.
تیِری کرووِلیِر: که در نظام حقوقی دیگر، مبنای عزل قضات به خاطر فَساد تلقی خواهد شد…
لوسی گاینر: این طور فکر میکنم یا دست کم کارشناسی که به ارائه سخنرانی مبادرت جسته است، به خاطر سوگیری ها یا تفاسیر خود به چالش کشیده خواهد شد. صلاحیت جهانی چنان پراکنده و بدون سامان است که در آن چنین فشاری روی وکلا یا قضات یا کارشناسان برای نوشتن این روایت را مشاهده نمیکنید. [در مورد صلاحیت جهانی کار] بسیار آسانتر است، زیرا ضرورتا با نوع مشابهی از مشکلات و نقاط ضعف تاریخی مواجه نیست که در دادگاههای بزرگ به چشم می خورد؛ محاکمی که خود را در مقام اجرای همۀ این کارکردها می بینند. دادگاه کیفری بین المللی برای رواندا، حتی زمانی که گفته میشود قصد نوشتنِ تاریخ رواندا را نداشته است، بسیار در این مسیر پیش رفت و افراد زیادی را محاکمه کرد که در نهایت به ایفای آن نقش انجامید. در رسیدگی های برخاسته از اِعمال صلاحیت جهانی چنین توقعی وجود ندارد.
تیِری کرووِلیِر: آیا در خصوص به کارگیری یا عدم به کارگیری مورخان یا کارشناسان تاریخ در رسیدگی ها پیرامون جنایات شدید به نتیجه خاصی رسیدهاید؟ باید از آنها استفاده نکنیم یا با ابهامات و تعارضات ذاتی که شما خود در معرضشان بودهاید، کنار بیاییم؟
لوسی گاینر: [در این خصوص]، من خیلی در نوسان بودهام. برای مدتی مدید، پاسخ شخصی من این بود که [کار] این کارشناسان بسیار مهم و خطیر است… و [من] هرگز چنین کاری نخواهم کرد. ولی در صورتی که من چنین نکنم، اگر از کس دیگری خواسته شود، این کار را خواهد کرد. علاقهمند بودم بدانم چند نفر از کارشناسان، پیش از آن که کارشناسان کنونی به ادای شهادت پاسخ مثبت بدهند، حاضر به این کار نشدهاند. نتیجهای که به آن رسیدهام این است که برای آگاهی بیشترِ همه افراد دخیل [در این فرآیند] و نه فقط حقوقدانان از این مسئله که هیچ یک از آنها بر روایتِ برآمده از صحن دادگاه کنترل ندارد و در نتیجه باید با اختلاف نظرها، چالش ها و عدم قطعیت های پدیدارشده در شهادت کارشناسان تاریخی کنار آمد، نیازمند اتخاذ رهیافتی کلنگرتر هستیم. این مسائل آن چنان گریزناپذیر هستند که جز در صورت کنار آمدن با آنها، موجب تضعیفِ کامل تاریخی خواهند شد که میکوشید آن را بنویسید.
«رابرت دانیا»(Robert Donia) که همچون «دس فورجس» در دادگاه کیفری بینالمللی برای رواندا، بارها در دادگاه ملل متحد برای یوگسلاوی سابق به ادای شهادت مبادرت ورزید، همیشه میگفت که ارزشمندترین کلمهای که یک شاهد کارشناس میتواند به زبان بیاورد، «نمیدانم» است. ولی در بیشتر مواقع، حتی اگر کارشناسی بگوید «نمیدانم»، به خوبی آگاه است که کسی دیگر خواهد کوشید، بر این مبنا که از این مورد آگاه نبوده است، تمام دیگر گفتهها را نیز تضعیف نماید. بنابراین آنچه واقعا در رسیدگیها مشاهده کردم آن است که اهمیت شایانی دارد کارشناسان در خصوص تخصص خود کمتر حالت تدافعی به خود بگیرند؛ من این سخنان را با اعتماد به نفس و در حالی که در اتاقی بدون بازجویی متقابل در مقابل پنج متهم و ده وکیل مدافع نشستهام، بر زبان میآورم.
نظام [حقوقی] ترافعی نیز امکان این وضعیت تدافعی را فراهم میسازد؛ زیرا چنین وضعیتی اقدامِ ذاتا خصمانه به شیوهای است که در یک نظام [حقوقی] تفتیشیتر(inquisitorial system) مشاهده نمیشود. چنین نظامی امکان رقابت بسیار بیشتر را که بازی مجموع صفر(zero-sum game) است فراهم میسازد؛ آن هم در زمانی که عملا «نمیدانم» با «اشتباه کردم» دو گزاره متفاوت از هم هستند. شاید قضات نیز بتوانند از آن چیزی یاد بگیرند: این درک باید وجود داشته باشد که وقتی تاریخ در نظام ترافعی مطرح میشود، به شکلی دگرگون میگردد که خواننده آن حین ارزیابیِ بخشهای سودمند و ناسودمند آن، باید آن را مطمح نظر داشته باشد.
تیِری کرووِلیِر: در نهایت، آیا روایت تاریخی منسجمی وجود دارد که از تقریبا سه دهه رسیدگی در دادگاه کیفری بینالمللی برای رواندا حاصل شده باشد؟
لوسی گاینر: لبخند میزنم، زیرا به این خاطر است که حقوقدانان از مورخان بیزار هستند: پاسخم این است که به پرسشی که مطرح میکنید بستگی دارد. مشکلی که در منبعِ تاریخ قلمداد کردنِ یک محکمه وجود دارد این است که محکمه مزبور چنان اقتداری داشته که استفاده از آن به عنوان منبع، به شکل گریزناپذیری شما را به سخن گفتن له یا علیه آن سوق میدهد و سپس در دام نظام [حقوقی] ترافعی میافتید، زیرا در حال اندیشیدن راجع به روایت هستید و به طور غریزی میگویید: چه چیزی درست و چه چیزی غلط است؟ سهل است که با استفاده از آن به عنوان منبع، به سمت بازی مجموع صفر و بیحاصلی که در نظام حقوقی ترافعی وجود دارد، پیش میرویم. و بیتردید یک روایت تاریخی وجود ندارد؛ ممکن است پنجاه روایت متفاوت برای هر متهم و هر سالِ پیش از سال ۱۹۹۰ وجود داشته باشد.[۶]
[۱] https://www.justiceinfo.net/en/137917-how-un-tribunal-rwanda-shaped-genocide-narrative.html (November 4, 2024)
[2] رکن قضایی که به مجرد پایان رسمی فعالیت دادگاه کیفری بیناللملی برای رواندا در سال ۲۰۱۵، جایگزین آن شد.
[۳] نخستین رسیدگی دادگاه کیفری بینالمللی برای رواندا به سال ۱۹۹۷ و رسیدگی ژان-پائول آکایِسو مربوط میشد که شهردار شهر تابا (Taba) در رواندا بود.
[۴] تئونست باگوسورا، مدیر اسبق کابینه در وزارت دفاع [رواندا]، مهمترین متهم نزد دادگاه کیفری بینالمللی برای رواندا محسوب میشد.
[۵] Oh the tangled web we weave/When first we seek (sic) to deceive.
[6] ویراستار ادبی: صادق بشیره(گروه پژوهشی آکادمی بیگدلی)